۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

عاشقانه ای برای فصل باکرگی

عاشقانه ای برای فصل باکرگی
--------------------------------
دوستت می دارم
آیا دوست داشتن را درک می کنی
کنار من می مانی
یا می روی
مرا ترک می کنی ؟
ای آبی ی رویاهای همیشه ی همه برفی
حرفی بزن
حرفی بزن
اکنون که دلتنگ شنیدنم
با من بگو حرفی
نه از شب های سیاه همه بی ستاره ی تاریک
از راه
از لحظه های همه رسیدن به شعور عشق
آرمیدن بی دغدغه
نه از دلمردگی در کوچه های همه باریک
بی رسیدن
بی عشق
و پژمردن در بخار گس مرداب ها
حرفی بزن
اکنون که بکارت کودکی ی من
در فصل باکرگی
در هجوم اقلیم های همه در تجزیه و تقدیس
به خون نشسته است
و طلسم آبی ی بلوغ استخوانی ی من
در حادثه ی شکفتن شکسته است
در جا زده ام
به زمین کشیده شده ام
به سراب خورده ام
و پیش از آن که سهم خود را از زندگی بگیرم
در آغوش ها له شده ام
مرده ام
نیازمند شانه های تو
نوازشم کن
عریانی ام را همه ی عریانی ام را
در آغوش نوازش هایت پنهان کن
دردی ست
درک نمی شوی
تنها می مانی
و صلیب زندگی ات را بر دوشت ...
بی همپا می مانی
قلب هنوز باکره ام را نشان کن
دوستم داشته باش
بی استمنا مغزهای همه مسموم و ذهن های همه مغلوب
بی انکار ...
آیا اکنون دوست داشتن را درک می کنی
کنار من می مانی
یا می روی
مرا ترک می کنی !!؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر