وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
۱۳۹۴ تیر ۹, سهشنبه
۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه
۱۳۹۴ تیر ۶, شنبه
۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه
۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه
۱۳۹۴ تیر ۲, سهشنبه
۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه
چوپان مهربان ما
از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
" در سایه ی ارتداد "
شاید باور نکنی
من هم ,
باور نکردم
یعنی
نمی خواستم باور کنم
اما ,
باور کردم
یک روز صبح ,
دیدم
که خدا از خواب بیدار نشد
یعنی
امکان داشت خودش را به خواب زده باشد !؟
نمی دانم
هیچ چیز نمی دانم
فقط می دانم که خدا از خواب بیدار نشد
چه گذشت !؟
من فقط جنگ و غارت و چپاول را در زمین دیده بودم
من می دیدم که زمین گرسنه است
و فقر
مسلسل وار شلیک می کرد
کی مرد ؟
کی کشته شد ؟
چه سوال های بی ربطی
کاخ ها سر به فلک می کشیدند
و کوخ ها ,
سبز می شدند
من هنوز شاگرد کلاس سوم اکابر هستم
چه می دانم آن نعشی که به سرازیری قبر فرو می رفت
نعش شکست خورده ی عدالت بود
کسی که هنوز با زور شلوار خود را بالا می کشد
یعنی می فهمد
آن به گلوله بسته ی صبح بی طلوع
آزادی بود !؟
هی فریاد زدم
هی فریاد زدم
اما خدا به خواب رفته بود
یعنی
خدا از خواب بیدار نشد
من بیداد ظلم و ستم را در قصه ها خوانده ام
یعنی
می شود باور کرد
همه چیز روبراه است !؟
ساعت ها را به گورها بسپاریم
من زیادی گرمم شده است
و بالا می آورم
چیزهایی را که انگار هیچ گاه نخورده ام
من هم ,
باور نکردم
یعنی
نمی خواستم باور کنم
اما ,
باور کردم
یک روز صبح ,
دیدم
که خدا از خواب بیدار نشد
یعنی
امکان داشت خودش را به خواب زده باشد !؟
نمی دانم
هیچ چیز نمی دانم
فقط می دانم که خدا از خواب بیدار نشد
چه گذشت !؟
من فقط جنگ و غارت و چپاول را در زمین دیده بودم
من می دیدم که زمین گرسنه است
و فقر
مسلسل وار شلیک می کرد
کی مرد ؟
کی کشته شد ؟
چه سوال های بی ربطی
کاخ ها سر به فلک می کشیدند
و کوخ ها ,
سبز می شدند
من هنوز شاگرد کلاس سوم اکابر هستم
چه می دانم آن نعشی که به سرازیری قبر فرو می رفت
نعش شکست خورده ی عدالت بود
کسی که هنوز با زور شلوار خود را بالا می کشد
یعنی می فهمد
آن به گلوله بسته ی صبح بی طلوع
آزادی بود !؟
هی فریاد زدم
هی فریاد زدم
اما خدا به خواب رفته بود
یعنی
خدا از خواب بیدار نشد
من بیداد ظلم و ستم را در قصه ها خوانده ام
یعنی
می شود باور کرد
همه چیز روبراه است !؟
ساعت ها را به گورها بسپاریم
من زیادی گرمم شده است
و بالا می آورم
چیزهایی را که انگار هیچ گاه نخورده ام
۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه
۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)