۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

همیشه میان دو هیچ 6

 

۰ سی و ششمین: "با فریدریش ویلهم نیچه" در جهانی میان نیک و بد ، چگونه می توان آتش به دست گرفت تا بدی ها را سوزاند و نیکی ها را گرم ساخت ؟ هان !؟ در جهانی میان نیک و بد ، مگر نه آن که نیکی همیشه قربانی بوده است و پلیدی ، بر بالای سکوی افتخار ایستاده است !؟ سی و هفتمین : عشق هست مهر هست دوست داشتن هست اما آیا ، ما هستیم !؟ سی و هشتمین : ای جاری از دیروز تا امروز از امروز تا فردا تا فرداهای دور هر کجا که سخن از آزادی ست هر زمان که ستیز است به نام استقلال باز نام تو جاری ست در دل هر عاشق پیشوای آزاده ای مصدق ای ناب !! سی و نهمین : من به عدالت می اندیشم پس من هستم و دل در گرو آزادی نهاده ام پس دلیلی برای زیستن دارم من سر در معبد عشق فرود آورده ام پس دوست می دارم زندگی را و مردم را اکنون حاضرم جانم را بدهم در راه آن چه دوست می دارم چهلمین : نفرین تا ابد بر شما که بر اریکه ی استثمار نشسته اید و مستانه عربده سر داده اید و حافظانتان ، استحمار و استبداد ، برایتان کف می زنند و هورا می کشند چهل و یکمین : "با برتولت برشت" چگونه می توان مردمی را که به هم پشت کرده اند که دشمن هم شده اند ، با سرود عشق با آواز دوست داشتن بیدارشان کرد !؟ چهل و دومین : میان زندان دو هیچ اسیر آماده ی مصلوب شدن اما آیا روزگاری این همیشه ، واژگون خواهد شد !؟ اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




همیشه میان دو هیچ 5

 

. بیست و نهمین : مردمان جهان ، در خلوت های شان چهره ی حقیقی خود را می نگرند و کور می شوند ! سی امین : مردمی یک دل و یک صدا می توانند کوه ها را به حرکت وفادارند می توانند دنیا را دگرگونه کنند می توانند در برابر هجوم استبداد به ایستند می توانند ... اما دریغا ، نمی توانیم یک دل و یک صدا باشیم ! سی و یکمین : دشمن ما ، به راستی که خود ماست دشمن ما ، تفرقه ای ست که میان ما ریشه دوانده است ! سی و دومین : زنجیر جبر بر گردن ما می اندازند آن گاه ، از انتخاب سخن می گویند برای تو انتخاب می کنند آن گاه ، انتخاب تو را هورا می کشند ! سی و سومین : بیداد فقر را ، مگر می توان دید اما به آرامش اندیشید طغیان فساد را ، مگر می توان دید اما سر در آخور خود داشت طوفان خفقان را ، مگر می توان دید اما ، بی هیچ دغدغه‌ای زندگی کرد ؟ چنگال جور را ، نگاه کن که چگونه بر حلقوم ها فشرده می شود فریاد ظلم را ، نگاه کن که چگونه یکسره شلیک می کند و آزادی ، قربانی می شود و عدالت ، در تابوت گذاشته شده ، تا در زیر خرمن ها خاک مدفون شود ! سی و چهارمین : در جهان هیچ در هیچ هزاران گره بر پای خود بپیچ تا برای سکوت کردن تا برای تسلیم شدن و سازش کردن ، بهانه ای نیک داشته باشی تو را به ستیز دعوت نخواهند کرد چون عذر شرعی داری ! سی و پنجمین : از هیچ آغاز کردیم و همیشه ی ما میان هیچ گذشت تا دوباره با هیچ به پایان رسیدیم تا همیشه میان دو هیچ سرگردان باشیم ! اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر




همیشه میان دو هیچ 4

 

بیست و دومین : مقصد دور است دست نایافتنی!؟ اما امیدوار باش اکنون در راه قدم گذاشته ایم آن گونه نماند این گونه هم نخواهد ماند ! بیست و سومین : بهار ... تابستان ... پائیز ... زمستان ... مگر زمستان تمام نخواهد شد تا دوباره بهار بیاید !؟ بیست و چهارمین : سرود واژگونی، اکنون باید سرود لبان ما باشد شاید روزی ، اگر دست های مان همدست شوند اگر لب های مان همصدا شوند این بود زشت و پست را ، توانستیم باژگون کنیم و بر روی این ویرانه ها ، آن نیست زیبا و دست نیافتنی را ، توانستیم بنا کنیم بیست و پنجمین : بودن مردمی یک دل و یک صدا ، دیگر دیری ست که به افسانه ها پیوسته است ! بیست و ششمین : آن کس که نگران نیست ، انسان نیست آن کس که دوست نمی دارد ، عشق را نمی شناسد آن کس که نمی خواهد دوست داشته شود ، از جاده ی شعور و شرف گریخته است ! بیست و هفتمین : راه را ... جاده ها خاموشند و شب کور ، به زمین می نگرد در پس هر راهی ، بی راهه ها ، چون درخت صف کشیده اند بیست و هشتمین : سال هاست که در آغوش سکوت ، زورق گفتن را می رانم دردها را می بینم رنج ها را می فهمم زخم ها را می دانم و به آهنگ سکوت ، می رسد فریادم تا به گوش هر دل با سکوت گفتن ، چه سخت و دشوار است و چه کس می داند !؟ اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




همیشه میان دو هیچ 3

 .

پانزدهمین : خورشید طلوع نکرد ماه نتابید ستاره ها نور افشانی نکردند تاریکی بود تاریکی مطلق تاریکی محض... !! شانزدهمین : عیسای من ، سنگینی صلیب تو را ، بر دوش خود احساس می کنم اما می دانم اکنون که بر فراز جلجتا با تاجی از خار ، به صلیب کشیده می شوی ، تو عروج می کنی اما خلق است که به تاراج می رود هفدهمین : ملعبه ی دست فاجعه نه راهی به پیش نه فرصت بازگشت راه فرا رفتن بسته راه فرو رفتن گشوده ... هجدهمین : کدام آغوش گرم می تواند تن یخ بسته ی تو را ، حرارت بخشد گرمی دهد تا این انجماد سالیان ها سال به پایان برسد ای زمین ای خانه ی من ای فراموش شده ای در آغوش ستم فرو رفته ! نوزدهمین : هزاران هزار نفر بودیم میلیون ها میلیون نفر بودیم اما هیچ بودیم قلب های مان با هم یکی نبود دست های مان از هم جدا بود هر کس تنها به فکر خویش که گلیم خویش را از آب بیرون بکشد دنیا را آب می برد ، ما را خواب می برد با هم نبودیم این گونه بود که تنها بودیم که اسیر ظلم و جور شدیم و تن به برده گی و ذلت دادیم و افسار خواری را به گردن انداختیم ! بیستمین : دزدها لاشخورها راهزن ها شکمباره ها بی شرف ها بی شعورها همه و همه ، دست به دست هم داده اند تا روز یکی شدن ظهور نکند ! بیست و یکمین : امسال ، درختان بسیار شکوفه کرده اند و میوه های شان ، همه خنجر همه دشنه همه تفنگ میوه چینان ، فصل چیدن میوه ها رسیده است خنجرها را به قلب هم فرو کنید دشنه ها را از پشت ناجوانمردانه فرود آورید تفنگ ها را به سوی هم نشانه بگیرید و شلیک کنید روزگار بی رحمی ست ! اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




همیشه میان دو هیچ 2

 

. هشتمین : "با ژان پل سارتر" گفت : انتخاب در دست انسان است انسان است که انتخاب می کند و در انتخاب ، آزاد اما آیا توانست خود انتخاب کند ؟ دریغا ، به او نیز تحمیل شد ! نهمین : زیر لب گفت : باورهای تان را دور بریزید همچنان ، بارورهای تان را که شما در زمانی زندگی را لبیک گفتید که نان تان نان دزدی بود که آب تان آب دزدی بود و بودتان در میان دزدان و رهزنان‌کمین گرفته در دل شب ، سپری شد شما شرف را به دوری انداخته بودید و از شعور بویی نبرده بودید و بوی گندتان مشام را آزار می داد ! دهمین : برادر ، خنجر را در دست هایت می بینم این گونه است که نمی توانم حرف هایت را باور کنم و تو را در آغوش بگیرم و تو را تکیه گاه خود بدانم . یازدهمین : بی سنگر بی جان پناه بی زره و از هر سو ، تیرها و رگبارها به سوی من شلیک می شوند ! دوازدهمین : دشمن من ، خود من دشمن تو ، خود تو دشمن ما ، خود ما و ما دشمن ترین دشمن خود ، ناجوانمردانه خود را تا ورطه ی هلاک سوق داده ایم سقوط ... سقوط ... سقوط ... تا منجلاب ! سیزدهمین : زیبائی تو ، که می توانست تو را همنشین پرنده ها کند تو را به ضیافت زاغ ها و جغد ها برد و جسم تو ، همنشین پلیدی کسانی شد که گنداب قبله ی نمازشان بود ! چهاردهمین : تن فروشان ، این قربانیان معصوم و مغموم برای لقمه ای نان ، در کنار خیابان ها ، در انتظار مشتری ، به هر رهگذری با دیده ی تمنا می نگرند اما شکم گرسنه ، آن ها را به میهمانی کدام آغوش خواهد برد!؟ اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




همیشه میان دو هیچ 1

 

اولین : ما در درس زندگی ، مردود شده ایم و تمام آن چه را که آموخته ایم هیچ به کارمان نیامده است دومین : روزگاری ست که دروغ ، کلام راست روی لب ها شده است اکنون ، همه دروغ می گوئیم اما راست می گوئیم و آنان که راست می گویند ، دروغ می گویند ! سومین : زمین خودخواه ، به خود می بالد که می چرخد که ماه در گرد او در چرخش است تنها این را می بیند اما چشم هایش را باز نمی کند تا ببیند که او نیز ، آن چنان که در گرد خود می چرخد که ماه در گرد او می چرخد ، او نیز به دور خورشید می گردد ! چهارمین : باران های بهاری ، این زمین باکره را بارور سازید تا شاید فرزندی به این جهان هدیه کند که در آرزوی نجات نباشد که خود نجات دهنده باشد پنجمین : اگر حتی تمام شهوت خویش را ، در تن تکیده ی این زمان جاری سازیم ، باز هم ، امیدی به وجود نخواهد آمد تا بتواند به پاهای خسته ی ما ، نبض حرکت را هدیه کند آیا باید باور کنیم که به بن بست رسیده ایم !؟ ششمین : هان ، آی ، آی امیدهای ما ، اکنون در کدام افسانه به خواب رفته ای تا در نقالی ها ، تو را صدا کنیم تو را بیدار کنیم وقتی که هیچ امیدی به نجات نیست !؟ هفتمین : همیشه میان دو هیچ به زنجیر کشیده شده ایم اما می اندیشیم که زندگی می کنیم ! اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر




تمام نمی شود !

 .

در من گمشده است پسری که انگار هیچ گاه پیدا نمی شود باید بالغ شوم باید بالغ شوم هنوز هم مات و مبهوت هستم ! سال هاست که کار من ، بافتن طنابی ست برای حلق آویز کردن پسرکی که در من عصیان می کند کاش پای تو ، ضربه ای به چهار پایه ای می زد که هنوز زیر پای من مقاومت می کند ! دارد از بغض ، می ترکد این پسرک که در من به درد نشسته است ! گهواره ام کجاست دنیا !؟ بگو ردیف و قطعه و شماره ی گور مرا ، بر روی آن بنویسند ! دریا ، گور من می شود آسمان برای من اشک می ریزد و ماهی ها مآهی ها ... اکنون برای من فاتحه بخوانید ! آه ای با کره گی ای با کره گی ای با کره گی ، ... چه زود بزرگ شدم تا راهی کشتارگاه شوم !؟ به سکون مانده ام هیروشیمائی ام در حال انفجار تمام نمی شوم تمام نمی شوم تمام نمی شود ... دریغا هیچ کس مرا نمی فهمد نه خدا نه خودم و نه حتی دیگران ... !! اکبر درویش #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر#درویش#ا #اکبر_درویش #شعرهای_اکبر_درویش#شعر_معاصر#شعر_زمانه




بستری کنید ذهن مرا !


 

جهان را عاشق کنید


 

دیکتاتور خندید