۱۴۰۱ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

چقدر باید پرداخت ؟

 


همچنان
محکم و پابرجا ،
ایستاده بودند
تابلوهای ورود ممنوع !

آیا هیچ سونامی ،
زمین و زمان را تکان نمی داد !؟

من شهوت شروع باران را ،
بر روی لبانم‌
مزه مزه کرده ام
من باران را خواب دیده ام
خواب دیده ام

سال ها بود
که باران نمی آمد
و ابرها ،
بر روی هیچ برکه ای
نمی بارید
تا دایره هایی ایجاد شود
تا دایره ها ،
سرتاسر برکه را فرا گیرند

ناگهان ،
گوش هایم سوت کشید
صدایی آمد
ماهی قرمزی بود
که از درون برکه اش ،
فریاد کشید :
- چقدر باید پرداخت !؟

و ، ...
هجوم باران و برف و تگرگ

ولوله ای برپا شد
و هزاران هزار ماهی ،
در هزاران برکه ی دیگر ،
همه با هم ،
یکصدا فریاد کشیدند :
- چقدر باید پرداخت !؟

و در خیابان ،
تابلوی جدیدی سبز شد
که بر روی آن ،
علامت سکوت حک شده بود

اما دیگر ،
انکار فایده ای نداشت
همه شنیده بودند
دروغ نبود
راست بود
تمام گوش ها ،
حاضر به شهادت بودند
پرسشی را ،
که از میان برکه ها برخاسته بود :
- چقدر باید پرداخت !؟

اکبر درویش ۲ بهمن ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش#شعر#شعرهای_اکبر_درویش#شعر_نو#اجتماعی#شعر_زمانه




من فراموش نکرده ام

 


پنجره ها ،
بسته شد آیا
وقتی که پرده های ضخیم ،
در وحشیانه ترین هجوم ،
گرفتند روشنی را
از آن وسعت آبی ؟

درها ،
شکسته شد آیا
زمانی که ضربه هایی هولناک ،
فرود آمدند
چون آوار
و بدل شد
هویت شان ،
به میله های سیاه ضخیم ؟

و خیابان ،
که تا بی نهایت بی کران بود
که دیر زمانی ،
با شعله های آتش خود ،
دل های سرد ناامید را ،
حرارت می بخشید
و هر روز ،
راوی قصه ای می شد
برای هزاران بار گفتن
به خواب رفت آیا
تا بپاشد
گرد فراموشی بر حافظه ها
و صدای آن سرود گرمی را ،
که هماره تکرار می شد در دل ها
خاموش کند ؟

من !؟
هیچ چیز نمی دانم
شاید ،
آن معتکف نشسته ای هستم
در میان سرمای کوچه ها
که هنوز دست های سردم ،
با هزار بغض ،
فرا می خواند
هزاران آغوش گرم را
و دست ها را
و صداها را ...
اما هنوز ،
کوچ نکرده ام تا دیوانه آباد
تا قرص های آلزایمر را ،
ببلعم
با اشتهایی سیری ناپذیر !

من فراموش نکرده ام
و در خواب های کابوس وارم ،
هنوز بیدار می شوم
تا با باز کردن پنجره ،
برانداز کنم
وسعت خیابان ها را
در انتظار قصه ای
که می شود تکرار کرد
هزاران بار ...

من فراموش نکرده ام
روایت می شوند
در حافظه ی من
هر روز هزاران قصه !!

اکبر درویش . ۱۶ بهمن ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش#شعرهای_اکبر_درویش#شعر#شعر_نو#اجتماعی#شعر_زمانه




ما زنده ایم هنوز ...

 


استوار
مقاوم
چون کوه ...

خروشان
بی کران
همانند دریا ...

روشن
سوزان
مانند خورشید ...

ما زنده ایم هنوز
هر چند ،
هر روز ،
می کشند ما را
اما ،
ما باز هم زنده ایم

کوه ،
مرگ را مغلوب می کند

دریا ،
مرگ را غرق می سازد

خورشید ،
مرگ را خاموش می سازد

و ما ،
هنوز
زنده مانده ایم
و زنده خواهیم بود
هر چند ،
هر روز ،
می کشند ما را

اگر ،
کوه و دریا و خورشید ،
روزی بمیرند
می توانند
مرگ ما را هم ،
جشن بگیرند

مرگ ،
تصادفی نیست !!

اکبر درویش . ۱۲ بهمن ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش#شعر#شعرهای_اکبر_درویش#شعر_نو#اجتماعی#شعر_روز#شعر_زمانه 




ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم ...

 


زمستان است
چه زمستان دهشتناکی
اما دیری نخواهد پائید
که تمام خواهد شد
برف ها آب می شوند
و دانه های خفته ی در زیر خاک ،
از حصار تنگ خود ،
رها شده ،
قفس تاریک خود را می شکنند
و جوانه خواهند زد

زمستان است
دی را ،
پشت سر گذاشته ایم
و چه‌ دی ها را ،
که رفتیم و رفتیم و گذر کردیم
بی نفس
در عبث
اندوهناک و غمزده
انگار در جهانی زندگی می کردیم
که هوای مسموم ،
ریه ها را به جشنواره ی خفقان می برد
آن گاه به سقوط بهمن ،
در آوازهای شبانگاهی ،
در بطن پنجره ها ،
چراغ افروختیم

راه بسته بود
اما مگر پاهای ما خسته بود !؟

بهمن را ،
با چراغ و آب و آئینه ،
پس خواهیم زد
راه را خواهیم گشود
هر چند دشوار
هر چند سخت
اما صبور ...

ما دانه های زمین سخت هستیم
که حتی در کویر
که حتی بی آب
راه رسیدن به فضای آبی آسمان را ،
راه زیارت کردن خورشید را ،
چه بسیار با درد آموخته ایم

زمستان است
اما این سوز کشنده ی سرکش ،
روزی به پایان خواهد رسید
بهار خواهد آمد
و داس های واژگون شده ی بی کار
دوباره به تقلا خواهد افتاد
تا دانه های زندانی ،
سر از خاک بیرون کشند
و سرما ،
در هجوم متبرک خورشید ،
تسلیم خواهد شد

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم
به رویش جوانه ها
به شکوفه کردن درختان
و باز شدن گل ها
و میوه کردن درختان
و خورشیدی که عاشقانه بر زمین می تابد

ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم .....

اکبر درویش . ۹ بهمن ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish#اکبر#درویش#اکبر_درویش#شعر#شعرهای_اکبر_درویش_شعر_نو#شعر_زمانه#اجتماعی