۱۳۹۹ اسفند ۸, جمعه

قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک

 روشنک

روشنک تاریک است خورشید اسیر ابرهاست اما روشنی می آید یک روز ... یک روز روشن ... یک روز از ستاره لبریز خواهی دید خواهی دید گل خورشید را و دشت شقایق را درخت ها ، اکنون بی برگ است و گلی نمی روید نه لاله ... نه شقایق ... نه میخک ... هیچ گلی نمی روید اما اینگونه نخواهد ماند تو پرواز خواهی کرد مانند پروانه ها و پرنده ها و نگاه خواهی داشت و پاس خواهی داشت باغ را ... بهار را ... تو خواهی دید رویش شقایق ها را و تماشا خواهی کرد خورشید را خورشید بزرگ را خورشید بزرگ بشارت را و پیروز خواهی شد بر شب بر دشت سیاه ملول شب بر سیاهی و تاریکی آن روز ، ... می بینی که شقایق ها دوباره سرخ شده اند و من به تو خواهم گفت : می توانی با من به جشن گنجشک ها بیایی و به تو یک گل لاله خواهم داد تا از سرمای زمستان نترسی تا دیگر نگویی ؛ هوا سرد است من از سرما می لرزم ... قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک اکبر درویش . اردی بهشت سال ۱۳۵۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_کودکان




به باغ می اندیشم !!

 

در باغ نیستم نه درختی نه گلی نه حتی سبزه ای هر چقدر هم که با بزک ، بخواهند این جا را زیبا کنند ، این جا را مانند باغ کنند ، اما باور دارم در باغ نیستم این جا ، جز کویری سوت و کور بیش نیست کویر برهوتی ، که هیچ چشمه ی آبی ، در دل آن نمی جوشد هر چه هست ، فقط سراب است سراب و نه حتی درختی ، درخت بی ثمری ، که تنها سایه ای داشته باشد که مسافری تنها ، بتواند لحظه ای در زیر سایه اش ، رنج سفر را و خستگی راه را ، از تن به در کند این جا ، نه تنها صدای قناری ها و بلبل ها ، به گوش نمی رسد ، بلکه فقط غار غار کلاغ های سیاه ، گوش را کر می کند و سایه ی لاشخورانی ، که در انتظار خسته شدن از پای افتادن و جان دادن مسافران ، در رویاهای خویش ، به جشن و پایکوبی مشغولند و کرکس هایی با منقارهای خونی ، در آسمان چرخ می زنند در باغ نیستم قنات های این جا همه خشک شده اند هیچ بذری در دل این خاک سیاه ، سبز نمی شود و پر شده است از علف های هرزی ، که هوا را مسموم کرده اند تنها جانوران این جا ، مارهایی هستند که نیش های زهرآلودشان را ، هر لحظه به رخ می کشند و گرگ های هاری ، که دمادم زوزه سر می دهند ! در باغ نیستم این ویرانه ، اگر چه با هزاران فریب بزک شده است اما جز دروغ ، دروغی به بزرگی تمام زندگی ، هیچ نیست من باغ را می شناسم با شاخ و برگ درخت ها آشنا هستم اسم تک تک گل ها را می دانم و با قطره های آب ، رابطه ی خویشاوندی دارم من باغ را می شناسم حتی اگر تمام شبانه روز ، با بوق و کرنا ، در گوش من زمزمه کنند ؛ این همان باغی است که من در انتظارش بودم اما من باور نمی کنم ! این جا جز کویری سوت و کور ، هیچ نیست من فریب نمی خورم و هرگز این برهوت خشک و مسموم را ، باغ نخواهم دانست در باغ نیستم اما آرزوی دیدن باغ ، باغی که سرسبز و خرم است ، با گل های زیبایش و درختان سرسبزش و صدای فواره های آبش ، یک لحظه مرا آرام نمی گذارد به باغ می اندیشم به باغ می اندیشم !! اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_زمانه




گم شد !!


 

زیارت دریا


 

دل من !


 

۱۳۹۹ بهمن ۳۰, پنجشنبه

آن چنان های آن چنانی !!

 

لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو بگذار در سکوت و بوسه ، ناگفته های مان را ، با هم در میان بگذاریم حرف ها را ، بگذار برای سیاست بازان که جز پر گوئی کار دیگری بلد نیستند و هر چه هم می گویند ، تنها دروغ محض است تنها شعار می دهند آن هم برای فریب مردم ! لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو صداقت حرف های ناگفته ی ما ، در بوسه ی لب ها ی مان ، بسیار شنیدنی تر است از وراجی های آن هایی که ، هزاران وعده می دهند اما به یک وعده عمل نمی کنند که تنها دل به پست و مقام بسته اند و میزهای آن چنانی و اتوموبیل های آن چنانی و خانه های آن چنانی و ثروت های آن چنانی و آن چنان های آن چنانی ... سکوت کن هیچ چیز نگو فقط مرا ببوس آن قدر وکیل و وزیر پادشاه و رئیس جمهور ، در این دنیای بزرگ ، مشغول پر حرفی هستند که حرف های ما ، که حرف های عاشقانه ی ما ، میان شعارهای دروغین آن ها گم می شود آن ها هنوز درنیافته اند شعوری که در بوسه ی لب ها موج می زند در شعارهای دهان های گشادشان ، جایگاهی ندارد ! لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو آن قدر که این بوسه ها ، می توانند صداقت را به جهان عرضه کنند نطق هیچ سیاستمداری ، نمی تواند به تغییر جهان کمک کند سیاستمداران ، فقط آموخته اند؛ تفرقه بینداز و حکومت کن آن ها جز جنگ و کشتار و قتل عام جز استبداد و غارت و چپاول جز اختناق و خفقان جز زندان و شکنجه و اعدام ، جز سنگ خود را به سینه زدن ، کار دیگری بلد نیستند لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو ! اکبر درویش . اواخر بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر_زمانه




به زمین نگاه کن

 


۱۳۹۹ بهمن ۲۷, دوشنبه

اولین خیانت !


 

حتی اگر خدا را خوش نیاید !!


 

بهار بود می آمد

 امپراطوری اش ،

از ازلیت تا ابدیت بر خش و خاشاک ادامه داشت تا ماهی ها، بر خلاف جریان آب شنا کردند و کرم ها ، پیله ها را شکافتند تا پروانه شدن را آواز کنند باور نمی کرد باور نمی کرد پرستوها را در قفس می خواست و می اندیشید که صدای وزغ ها ، بهترین سمفونی دنیا می باشد اما دید قفس ها گشوده شد و پرستوها ، در آسمان آبی به پرواز در آمدند و همه با هم ، یک صدا فریاد زدند: آه ، ای خورشید بزرگ ای خورشید بزرگ تمام عمر ، تمام پرده ها را کشیده بود و جز دیوار ساختن ، کار دیگری نداشت می اندیشد که تاریکی همیشه حاکم خواهد بود و کجا در خاطره اش خطور می کرد که در کویرها بی آب و علف ، باران ببارد اما باران بارید و شقایق ها روئیدند امپراطوری اش، دست خوش طوفان شد وقتی که خورشید تابید وقتی که آسمان پر از ستاره شد وقتی که جغد های کور ، بر زمین سقوط کردند و دید ، که در پشت این زمستان هولناک ، بهار به انتظار ایستاده است هیچ گاه بهار را دوست نداشت و حتی گل ها را و حتی درختان را و حتی شکوفه ها را اما بهار ، پایه های امپراطوری اش را لرزاند کاخ آمال فرو ریخت و از تخت بر زمین افتاد بهار بود می آمد بهار بود می آمد ! اکبر درویش ، سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




۱۳۹۹ بهمن ۲۵, شنبه

اکنون در کنار هم هستیم


 

زمستان است !

 

شب پره ها با هم ، گنجشگ هایی که از روی درختان ، پریده بودند کرم های شب تاب و جوانه هایی ، که سر در خاک فرو برده بودند ، همه گی یک صدا فریاد زدند : آه ، چه زمستان سردی چه زمستان سردی !! و زمستان بود با داس های واژگون شده ی بیکار و دانه های زندانی ... ما خوشبخت بودیم خوشبخت زیرا خود با دست های خود ، پنبه ها را ریسمان کرده بودیم تا بر گردن خود بیاویزیم و شب ، پنجره ای بود که می توانست ما را ، تا چاه هدایت کند بر ما ببخشائید بر ما ببخشائید بذرهایی که ما کاشتیم خارهایی شدند که بودن ما را زخمی کردند دست های مان را در جیب های مان فرو کردیم تا به تفرقه مفهوم تازه ای ببخشیم ما خنجر را نه تنها در گلوی یکدیگر که در گلوی خود فرو کردیم و خود بر گورهای خود به خواندن فاتحه نشستیم ! زندگی هر روز به دار آویخته می شد و ما ، سر به زیر انداخته بودیم و پک های عمیقی به سیگار خود می زدیم و خود را ملامت می کردیم و زمستان بود و بهار ، راز وهم انگیزی بود که رمال ها و فالگیرها ، در کف دست های زمین جستجو می کردند اما تمام وردهای شان ، نه تنها چاره ساز نبود که درختان را از ریشه قطع می کرد و گل ها لباس سیاه به تن می کردند تا همه یک صدا با هم بخوانند : آه ، چه زمستان سردی چه زمستان سردی !! سلام سلام ای غرابت مغموم که ما را در حصار ناامیدی ها ، به زنجیر کشیدی تا در ساعت بی تفاوتی ، یکدیگر را رها کردیم تا هر روز ، شاهد قربانی شدن در پیله های خود باشیم که از خود تهی شویم تا آن چنان به بیگانه گی برسیم که با سایه ی خود غریبه شویم و زمستان بود و بهار ، خوابی که آرزوی دیدنش را داشتیم اکبر درویش . ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۹۹ مصادف با سالگرد مرگ فروغ فرخ زاد #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #فروغ#فروغ_فرخ_زاد




۱۳۹۹ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

تفاوت گوگوش با سلنبریتی های وطنی

 #ننویسندگی:

چند روز پیش گوگوش در یکی از کنسرت هایش اعلام کرد که می خواهد تمام لباس هایش را که در کنسرت های مختلف به تن کرده است و همه دیده اند را به حراج بگذارد تا با پولی که از این راه به دست می آید به ایرانی هایی که در غربت با مشکل مواجه شده اند کمک کند بگذریم از این که من از بچه گی صدای گوگوش را دوست داشتم و هنوز هم فکر میکنم کارهایش در سطح عالی و درجه یک می باشد و دچار ابتذال و روزمرگی نشده است و سال های سال است که دارد با تمام وجودش و عشقش برای مردم می خواند و بیشتر مردم با آهنگ های او خاطره دارند اما این کارش بسیار ارزشمند است و جز صدای زیبایش نام خودش را جاودانه می کند اما هنرمندهای داخل وطن چه می کنند ؟ بگذریم که سطح شعر و آهنگ های شان آنقدر تنزل کرده است که موسیقی ما را به قهقرا برده اند اما با این پول های باد آورده از کنسرت های شان چه می کنند جز این که روز به روز بر ثروت شان اضافه می کنند خانه های آن چنانی می خرند با اتوموبیل های آخرین سیستم استوری می گیرند و انگار از یاد برده اند که هموطنان شان در چه فقر و فلاکتی زندگی می کنند . انگار این ها تافته های جدا بافته هستند و این همه فقر و محرومیت را نمی بینند و حاضر نیستند ذره ای از ثروت باد آورده خود را برای کودکان خیابانی و کودکان کار و مردمی که به نان شب خود محتاج هستند خرج کنند بگذریم که چند تایی هم هستند که کارهایی می کنند آن هم برای دیده شدن و تائید گرفتن ! کاش این سلنبریتی های وطنی به یاد بیاورند از کجا به اینجا رسیده اند و گوشه چشمی هم به مردم محروم و درمانده داشته باشند اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش#ننویسندگی#ننویسندگی_های_اکبر_درویش#اجتماعی#گوگوش#سلنبریتی#فقر#کودکان_کار#کودکان_خیابانی#مردم_محروم

تنهایی ...

 

تنهائی ، شریک تمام روزهای من است حتی روزهایی که ، به چشم های زیبای تو می اندیشم آن نگاه جادوئی ، که در من انقلابی به پا می کند تا دست به قلم بگیرم و واژه های بی صدا را به شعر هدیه سازم تنهائی ، تمام زندگی من شده است زندان من شده است من در این زندان ، شکنجه می شوم درد می کشم رنج می برم اما ، خود را به این زندان وابسته کرده ام و چه بسیار ، که دوست می دارم این زندان را که در لحظات غریبانه اش به خاطرات خود نظر می اندازم و تو را به یاد می آورم تو را ، که چشم هایت ، اولین معلم من بود و واژه ها را در ذهن من کاشت تا شاعر شوم شاعر دردهای تنهائی انسان ! اکبر درویش . سال ۱۳۹۹ بهمن ماه #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر_عاشقانه




۱۳۹۹ بهمن ۱۵, چهارشنبه

من انقلابی نیستم

 

قدم زدن ، در زیر باران را ، دوست می دارم و اندیشیدن به چشم های تو آن چشم های زیبا آن چشم های رویائی که نمی دانم به رنگ دریا بود یا به رنگ جنگل و یا هم رنگ جنگل را داشت هم رنگ دریا را و هم تمام رنگ های دوست داشتنی را ! قدم زدن ، در زیر باران را ، دوست می دارم و اندیشیدن به یک سحر گاه تلخ را ، که روبه روی جوخه ی اعدام ایستاده ام تا فرمان شلیک صادر شود ! من انقلابی نیستم هیچ گاه هم انقلابی نبوده ام میان من و انقلاب ، دیواری بلند کشیده شده است که هیچ گاه فرو نمی ریزد این دیوار کینه و نفرت ، هزاران هزار سال است که بنا شده است از روزهای ازل تا روزهای ابد و هرگز آن را خراب نخواهم کرد من انقلابی نیستم هیچ گاه هم انقلابی نبوده ام اگر چه در انقلاب ، _ بسیار انقلاب ها _ در صف اول بوده ام اگر چه در قلبم ، عشق به مردم موج می زند و دیوانه وار ، دوست می دارم آزادی را و ستایش می کنم یگانگی را و جز به عدالت ، به هیچ چیز دیگری تا به حال نیندیشیده ام قدم زدن ، در زیر باران را ، دوست می دارم و اندیشیدن به چشم های مهربان تو را که واژه ی تمام شعر های من شده است که بودن مرا دگرگون کرده است که مرا به میهمانی حریم عشق برده است ! اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #عاشقانه #عشق #آزادی #عدالت#وحدت