امپراطوری اش ،
از ازلیت تا ابدیت بر خش و خاشاک ادامه داشت تا ماهی ها، بر خلاف جریان آب شنا کردند و کرم ها ، پیله ها را شکافتند تا پروانه شدن را آواز کنند باور نمی کرد باور نمی کرد پرستوها را در قفس می خواست و می اندیشید که صدای وزغ ها ، بهترین سمفونی دنیا می باشد اما دید قفس ها گشوده شد و پرستوها ، در آسمان آبی به پرواز در آمدند و همه با هم ، یک صدا فریاد زدند: آه ، ای خورشید بزرگ ای خورشید بزرگ تمام عمر ، تمام پرده ها را کشیده بود و جز دیوار ساختن ، کار دیگری نداشت می اندیشد که تاریکی همیشه حاکم خواهد بود و کجا در خاطره اش خطور می کرد که در کویرها بی آب و علف ، باران ببارد اما باران بارید و شقایق ها روئیدند امپراطوری اش، دست خوش طوفان شد وقتی که خورشید تابید وقتی که آسمان پر از ستاره شد وقتی که جغد های کور ، بر زمین سقوط کردند و دید ، که در پشت این زمستان هولناک ، بهار به انتظار ایستاده است هیچ گاه بهار را دوست نداشت و حتی گل ها را و حتی درختان را و حتی شکوفه ها را اما بهار ، پایه های امپراطوری اش را لرزاند کاخ آمال فرو ریخت و از تخت بر زمین افتاد بهار بود می آمد بهار بود می آمد ! اکبر درویش ، سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعروقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر