۱۳۹۹ خرداد ۵, دوشنبه

سوره میلاد

دست به سینه فشرد
و به زانو افتاد
این آخرین ماه بهار
که نصیبش تابستانی بود
داغ و سوزان
که نفهمید بهار چیست
که نفهمید تابستان چیست
نامش را خرداد نهادند
تا صلیب عشق را ،
در تقاطع فصل ها
بر دوش بکشد
تا دلتنگی بی بارانی اش را
تیر ها نشانه روند

من به پنج حقیقت واقف شده ام
تولد 
درد
عشق
رنج
و ، ... مرگ
که تا کنون هرگز نگفته ام
اگر چه ،
هر روز گفته ام !

کبوترها ،
باران را بو کردند
قبله ی پیش رو
همچنان رو به دیوار باز می شد
و درخت ها را در زمین قسمت نمی کردند
تا کویرها خشک تر شوند
تا لوت ها لوت تر گردند
تا سایه ها محو و نابود شوند
هیچ پیامبری پیام مهربانی با خود نداشت
سگ ها رها شده بودند
و سنگ ها بسته ...

بی سایه ها در هم می لولیدند
نه امید بود
و نه حتی پژواک آرامشی
غایب بود
فصل دست ها و رقص ها و بوسه ها
و تا چشم کار می کرد
بسیار بود 
دشنه ها و خنجر ها و رنجش ها
و انگار تمام سنگ ها ،
نشانه می رفتند
پاهای لنگ را ...

ماه خرداد بود
روز پنجم
نگاهی به آئینه انداختم
بی سایه ای دیگر
اما ،
نباید گفت
اما ،
نشاید گفت
من بودم !؟
لال مونی گرفته بودم
و پر از هق هق گریه
بی انتخاب
با چشم بسته مرا مسافر زمین کردند 

و ، ...
سفرم آغاز شد
از لب کدام هیچ
تا پایان کدام هیچ ؟
نمی دانم !

کاش درخت ها را در تمام زمین تقسیم می کردند
تا هر کس سایه ای داشته باشد
و من هم بی سایه نمی ماندم !

اکبر درویش . پنجم خرداد ماه سال ۱۳۹۹
مصادف با سالروز میلادم

#akbar #darvish #akbardarvish # اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی


رقص برای باران

نمی آید
باران
حتی
یک قطره
قطره
قطره ...

به تن کنیم
زیباترین لباس های مان را
لباس های رنگارنگ
لباس های زیبا
لباس های رقص
دست در دست هم
جمع شویم
در زیر سقف آسمان
و برقصیم با هم
تا شب
تا صبح
شاد و ترانه خوان
پای کوبان
دست افشان
برقصیم
برقصیم 
برقصیم
هلهله بر پا کنیم
تا صدای رقص و پایکوبی ،
گوش آسمان را پر کند

باران خواهد آمد
باور کن
فقط کافی ست که باور داشته باشیم
و چتر های مان را برداریم
بی آن که آن را باز کنیم
و خیس شویم
تا همراه باران برقصیم

نماز رقص ،
خیر و برکت باشد
باران را
باران را
و پایان خشکسالی زمین !

اکبر درویش . ۱۹ اردی بهشت سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی


تنها شده ام !

تنها شده ام
مانند شیری پیر
در میان کفتارها
لاشخورها
و روباه ها ...

تنها شده ام
مانند درختی کهنسال
در دل کویر
کویری لوت تر از لوت
بی آب و علف
که حتی سایه ی ابری
بر آن گذر نمی کند

تنها شده ام
چون شقایقی وحشی
در میان علفزار
تا چشم کار می کند
تنها علف های خود رو
به خودنمایی مشغولند

تنها شده ام 
چون ماهی
در برکه ای که
پر از کرم است
کرم هایی که در خود می لولند
تا فقط بگویند زنده اند

تنها شده ام 
و چه وسعت عمیقی
در این تنهایی 
یار غار من شده است

تنها شده ام 
اما هنوز ،
شیر مانده ام
پر غرور و با نجابت
و درخت من
هنوز سایه هایش را
از مسافران دریغ نمی کند
چون شقایق
نگاه ها را به خود می خوانم
و ماهی ام
در آرزوی رسیدن به دریا

تنها شده ام 
اما هنوز
نغمه ی بودن بر لب دارم
و می دانم که هستم
پس هستم !

اکبر درویش . ۲۲ اردی بهشت سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر#درویش#اکبر_درویش #شعرهای_اکبر_درویش#شعرهای_اجتماعی #شعر_نو #شعر_امروز


سکوت نمی کنم


فردا چه می شود ؟

من بسیار خوشبختم
خوشبختم ... خوشبختم ...

گربه ها ،
در کوچه در پی تکه ای گوشت
در سطل های زباله
و خیابان ها
در سر چهار راه ها
با چراغ قرمز
و آن هایی که از خط کشی عابر پیاده ،
عبور می کنند !

در جوی ها ،
موش های گنده ی موذی
گاهی هم باران می بارد
گاهی هم باد می وزد
گاهی هم صدای سوت پلیس ها
و دزد ها ،
که گریختن را آموخته اند

می خندیم
اما نه از ته دل
گریه می کنیم
اشک های پنهانی
چون عروسک های خیمه شب بازی ،
و سر این نخ ها در دست کیست ؟
خدا می داند !

فقر هست
گرسنه گی هست
قحطی هست
و بسیاری از آدم ها ،
که برای لقمه ای نان ،
در تکاپو
و بازار اختلاس
و دکان احتکار
پر رونق ...

جنگ هست
کشتار هست
زندان هست
اعدام هست
و چه بسیار رویاها ،
که به حقیقت راه نیافت
و آزادی آزاد نشد
و عدالت هم عادل نشد

داستانی ست
روز های آدم ها
و شب های تلخ خواب های شان
و چقدر فاصله
فاصله
فاصله
یکی از گرسنه گی در حال مرگ
یکی در حال ترکیدن
ترکیدن
ترکیدن
در میان هزاران سند و چک و ملک
گفتنی بسیار 
و دهان ها بسته
بسته 
بسته...

و من بسیار خوشبختم 
لقمه ای نان به چنگ آورده ام
امروز هم گذشت
فردا چه خواهد شد ؟
نمی دانم !

اکبر درویش . اول خرداد ماه سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی


۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۳, شنبه

خواب دریا ...

هزاران
هزار ماهی
رفتند و
رفتند و
رفتند
تا به دریا رسیدند

بسیار ماهی
اما ،
در این برکه
هنوز خواب دریا را
حتی
به خواب ندیده اند

مگر ماهیگیر
خواب دریا را
از خواب ماهی ها
دزدیده است
که ماهی ها
حتی در خواب
خواب دریا را نمی بینند ؟

خواب دریا را باید دید
خواب دریا را باید دید

اکبر درویش . ۲۵ دی ماه سال ۱۳۹۷

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #اجتماعی


مست شویم

مست بود
لخت شد
لخت و عور
رقصید
بی پروا
در باد
و چرخید
و چرخید
و رقصید
و چرخید
تا سرش گیج خورد
و بر زمین افتاد

قضاوت !؟
کار باغ نیست
کار گل نیست
و حتی ،
کار باغبان نیست
اما ،
دانه ای که سبز شد
و درخت شد
و سایه اش ،
مکان امنی شد
هر مسافر خسته را ،
مدیون می داند
خود را
به مستی آن قطره ...

مست باشیم
مست باشیم !

اکبر درویش . ۶ اردی بهشت سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر


پرسش

دنیا ،
برابر تر
خواهدشد
یا
نابرابر تر ؟

آیا ،
فهم
جای جهل را
خواهد گرفت
و اندیشه ،
به جای خرافات
خواهد نشست ؟

دنیا ،
در #پسا_کرونا
آیا پرچم آگاهی را ،
علم خواهد کرد
یا باز ،
گمشده در ناآگاهی
جاده های پیش رو را ،
نخواهیم دید ؟

پرسش های بسیار ،
خواب را
از چشمان من ،
ربوده است !

اکبر درویش . ۱۰ اردی بهشت سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #کرونا_ویروس #پسا_کرونا


این چینی خواهد شکست !؟

شوروی ،
فرو پاشید
و تکه تکه گی
عاقبت آن شد
آیا چین ،
فروپاشیده گی را
در پیش رو دارد
آیا چین ،
خواهد شکست !؟

اکبر درویش . ۸ اردی بهشت سال ۱۳۹۹

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعر_معاصر #درد_معاصر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #چین


دل نگرانی