۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

سد

 

رود باشی
جاری
خروشان
اما ،
تا میخواهی به دریا برسی ،
بر سر راهت
سدی بسازند
این اندوه را ،
در کجا باید فریاد زد !؟

اکبر درویش . دی ماه سال ۱۴۰۱

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر _نو 












در من

 


کسی می گرید
کسی تنهاست
در من
در خود من
خود من ...

منتظر آغوش گرمی
که سخت در آغوشش بگیرد
تشنه ی شانه ای ،
که سر بر آن بگذارد
و هق هق گریه را سر دهد
تشنه ی دستی ،
که موهایش را نوازش کند
و کلام محبتی ،
که صادقانه بگوید :
دوستت می دارم

کودک درون من ،
هنوز تنها مانده است
مانند جزیره ای
که به هیچ خشکی راه ندارد
نمی تواند بزرگ شود
نمی خواهد بزرگ شود
می ترسد
از همه می ترسد
حتی از من .....

همه فریبش داده اند
همه کولش زده اند
و کودک درون من ،
مانده است
در این فصل بی اعتمادی ،
به که باید اعتماد کند !؟

کودک درون من ،
چقدر تنها مانده است
و تنها گل ها و درخت ها ،
شاهد گریه کردنش هستند !

اکبر درویش . مرداد ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #شعر_عاشقانه_




بگدر ...

 


بی تو بودن ،
مرگ است
نبودن
هیچ بودن
حتی هیچ‌ نبودن ...

با تو بودن ،
اما ،
مسلخی ست
که هر روز مرا ،
در آن شکنجه می کنند
مرا به دار می آویزند
مرا قربانی می کنند !

مرا نگاه نکن
حتی فراموشم کن
حتی فکر کن
من هیچگاه نبوده ام

بگذر
از من بگذر
فکر کن این بیگانه ،
هرگز از پیش چشمان تو ،
گذر نکرده است

به من نگاه نکن
بگذر
از من بگذر !

اکبر درویش . مرداد ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_عشق #شعر_روز #شعر_عاشقانه




تاوان زندگی

 





دوباره

 


حالی به حالی شدنم هر لحظه خالی شدنم
از عشق تو پر شدنم نقش یه قالی شدنم
باریدنم تو باغچه ها‌ صدای شرشر شدنم
داغ شدنم خیس شدنم پاک شدن و کر شدنم

مثله یه قایق شدنم نبض شقایق شدنم
دوباره پروانه شدن دوباره عاشق شدنم
دوباره ریشه کردنم ساقه جوانه زدنم
دوباره میوه دادنم دوباره دانه کردنم

اینا همه معجزه بود که بودن تو داده بود
به روی احساسات من قلب خدا در می گشود

معنی تازه شدنم پر بی اندازه شدنم
در خواب یک رویای ناب درو دروازه شدنم
چون نور خورشید شدنم آفتاب امید شدنم
پایان این شب سیاه پایان تردید شدنم

تو فصل مرگ و زندگی دوباره از نو شدنم
از خود تموم شدن ولی باز زنده از تو شدنم
دوباره من دوباره من سوار اسب زندگی
پیروز و شاد و سربلند بی یاس و ترس و خستگی

اینا همه معجزه بود که بودن تو داده بود
به روی احساسات من قلب خدا در می گشود

اکبر درویش . تابستان سال ۱۳۸۸

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #شعر_عاشقانه 





۱۴۰۲ شهریور ۵, یکشنبه

خوابیدن من با تو

 


خوابیدن من با تو خوابیدن نور تا دور
همبستری با یک گل هم خوابی عشق و شور
باید که در آغوشم آرامش عشق بینی
از بوسه ی لب هایم تو شور عطش چینی

برخیز و تو عریان شو تا که حس کنیم هم را
تا بستر هم باشیم همبستر و هم ماوا
آغوش دلت وا کن من را تو در آن جا کن
با لمس تمام من من را تو بیا ما کن

جاری و زلال باشیم چون آب کف چشمه
تا از هم بنوشیم ما دیگر نشویم تشنه
با هم به شعف باشیم در آتش خواستن ها
تا از هم بگیریم کام در عروج این رویا

خوابیدن من با تو رو ابر سپید صبح
نوش نوش هزار ساقی در جام امید صبح
مست گشتن و دیوانه از خود تا خروج رفتن
ما بودنو ما موندن با هم به عروج رفتن

در پهنه ی عشق تو حال دگری داشتن
بی خود شدن از هر خود شور و شرری داشتن
خوابیدن من با تو احیا شدنم از نو
در این سفر شیرین ارضا شدنم از تو

خوابیدن من با تو یک رویای ناباور
عشق مرهم درد ما در این ره بی باور
خوابیدن تو با من خوابیدن من با عشق
خواب دیدن یک رویا از فاصله ها تا عشق

اکبر درویش . فروردین ماه سال ۱۳۸۸

#akbar#darvish#akbardarvish# اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #شعر_عاشقانه