۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

سمفونی عشق

 


عیسی ،
در گوشه ای تنها ،
در زیر سایه ی درختی نشسته بود
غرق در فکر :
چرا مردم چنین رذل و پست شده اند
آن که دارد ،
هیچ دست کسی را که ندارد نمی گیرد
فقر و نداری بیداد می کند
و ستم پیشه گان ،
هر روز جماعتی را به صلیب می کشند
از دوست داشتن هیچ نشانی نیست
و عدالت انگار مرده است
و من مانده ام
چگونه به مردم بگویم:
خدا عشق است
خدا عادل است !؟

ناگهان جوانی زیبا و بلند قد
رومئو نام
به نزد عیسی آمد
سلامی و نگاهی و .....

رومئو گفت :
خداوندگار من ،
من عاشق شده ام
قلب من از عشق ژولیت ،
لبریز و سرشار می باشد
هر کجا را که می نگرم
فقط او را می بینم
نه خواب دارم نه خوراک
دیگر چیزی نمانده است که مجنون شوم
با این عشق جانسوز چه باید کرد
خداوندگارا ،
راهی نشانم بده

عیسی لختی اندیشید و گفت :
شتاب کن برای دیدارش
و حقیقت عشق خود را به او نشان بده
امید که همسر تو گردد
تا صاحب فرزندانی صالح شوید
که هر که عاشق است
فرزند خدا می باشد

جوان عاشق گفت :
اما عشق من ،
ژولیت زیبای من ،
به صومعه ای پناه برده است
تا خود را وقف خدا کند
من حتی از دیدار او هم محروم هستم

عیسی گفت :
قلب های عاشق تنها زمانی به خدا می رسند
که در کنار یکدیگر باشند
برادرم برخیز تا به آن صومعه برویم
اگر عشق تو می خواهد خود را وقف خدا کند
اما دلش در گرو تو می باشد ،
تنها در کنار تو به خدا می رسد .

عیسی همراه جوان به آن دیر متروک رفت
عده ای از سران قوم آشفتند و گفتند :
این مرد سامری ،
ارکان دین ما را هم به بازی گرفته است
عیسی چنین جواب داد :
دین خدا ،
دین دوست داشتن و عشق ورزی ست
و دست های ژولیت زیبا را گرفت
و در دست های رومئوی جوان گذاشت
و آن دو با دعای خیر عیسی ،
راهی یک زندگی تازه شدند

هر کس که عاشق است
فرزند خداست
و آن کس که دوست می دارد ،
خدا نیز او را دوست می دارد
پس پسران خدا باید در کنار دختران خدا ،
فرزندانی بیاورند
تا دنیا با شکوه و جلال عشق آذین بسته شود .

اکبر درویش . ۱۴ مرداد ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_ نو#شعر_روز#انجیل_به_روایت_من





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر