۱۳۹۴ فروردین ۶, پنجشنبه

دلم کوچک است !!

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

شاید باور کنم

از دست نوشته های :
" در سایه ی ارنداد "
اول :
گفت :
خود را
باور دارم
گفتم :
خدا را !؟
گفت :
نمی دانم
کفر می گویم
اگر فردا ,
سنگ شدم
شاید
شاید باور کردم !؟
دوم :
گفتم :
خدا بزرگ است
گفت :
من بزرگ هستم
که توانسته ام
این لعنتی را
زندگی را
تحمل کنم
من بزرگ هستم
که ایستاده ام
و پنجه
در پنجه ی این روزگار
انداخته ام !
اکبر درویش . مهر ماه سال 1392

به دریا می زنم

به دریا می زنم
به دریا
تا در کنار ماهی هایی که
جفت شان
بی رحمانه
اسیر دام ماهیگیر شده است
شیون کنم
من تنهایی را
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا جفت تنهایی شده ام
به دریا می زنم
به دریا
تا با بچه ماهی هایی که
تنها مانده اند
آب بازی کنم
تا همبازی تنهایی شان شوم
من گمشدن را
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا در عشق گم شده ام
انگشتان خود را
در آب فرو کنید
و بر آب فاتحه بخوانید
نان و حلوای مرا
میان ماهی ها قسمت کنید
من همنشسن ماهی هایی شده ام
که برکه ی آرام را
ترک کردند
و راهی دریا شدند
ماهی هایی که از خطر نهراسیدند
تا به دریا برسند
به دریا می زنم
به دریا
آه , ...
دریا
ای گور من
ای گاهواره ی من
عطش های همه سیری ناپذیر خود را
با تو ارضا می کنم
تا با تو اشباع شوم
به دریا می زنم
به دریا .....
اکبر درویش . اسفند ماه سال 1393

من خودم هم نیستم

از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

دل من کوچیک است

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

از عشق هیچ مپرس

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه

یک پایان غم انگیز و دردناک

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

ای باور تمام رویاهای من

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

دارم باور می کنم


بیا و مرا تمام کن

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

پیش قامت تو

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

با امیدهایم ...

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

با من باش

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

برای آغاز سال 1394

با درود
سال 1393 هم تمام شد و سال 1394 آمد
این سال تازه را به تمام دوستان خوبم
و به همه آن هایی که با بهار قلب شان را از کینه و نفرت ها می شورند
و با عشق و محبت آشتی کرده و نو می شوند 
تبریک می گویم
و برای همه در سال تازه بهترین ها را آرزو می کنم
امید که سال تازه سال صلح و عشق در تمام جهان باشد
سالی که عدالت و برابری جای فقر و تبعیض را بگیرد
سالی که از پرتو آزادی جهان روشن و زیبا شود
و آگاهی و شعور جای جهل و شعار و ناآگاهی را بگیرد
و محبت و دوست داشتن در قلب انسان ها جوانه زند
و دیگر شاهد جنگ و قتل عام و ظلم و بی عدالتی نباشیم .
اکبر درویش
پایان سال 1393 و آغاز سال 1394

امان از جهل !!

امان از جهل
که دوست را
دشمن جلوه می دهد
و دشمن را دوست !!
اکبر درویش . 29 اسفند 1393
سالروز ملی شدن صنعت نفت
به دست توانای دکتر محمد مصدق

برخواهی گشت

اول :
ترس هایم
تو را از من گرفت
اما اکنون
با امیدهایم آمده ام
و می دانم
تو را فتح خواهم کرد
ای باور تمام رویاهای من
دوم :
می آیی
آغوش من باز است
د باز در آغوش من
من ,
تو ,
ما , ...
این زیباترین لحظه ی تکامل است
سلام به عشق
سلام به دوست داشتن
که معجزه می کند .
سوم :
با ترس هایم
تو را از دست دادم
اکنون
با امیدهایم
تو را به دست می آورم .
چهارم :
برخواهی گشت
بسیار زود
زودتر
از تمام تصورات من
بر خواهی گشت
و من ,
سخت در آغوشت می گیرم
و می گویم :
از گذشته هیچ مگو
اینک را دریاب
که در آغوش من
دوست داشتن را معنایی تازه می بخشیم
برخواهی گشت
این را
چشم های منتظر من
اکنون ترانه می کنند .
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

از عشق هیچ مپرس

اول :
آغوش مرا
که همه خانه ی عشق است
رها کرده ای
و سر بر شانه ای تکیه داده ای
که ضجه های تو را طلب می کند
خود زنی کن
ولی باور کن
جز آغوش من
هیچ آغوشی تو را گرم نخواهد کرد .
دوم :
به خاطر عشق تو
مسلمان شده ام
این
آغاز ارتداد است
می دانم
فردا
این خفتگان جهل
مرا سنگسار خواهند کرد
و اولین سنگ را
تو بر من خواهی زد !!
سوم :
به نام :
پدر
پسر
روح القدس
در این زمانه ی درد
از عشق
هیچ
مپرس !!
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

آئینه باش


۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

دوباره هزاران حرف ناگفته

از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

گاهواره ی کودکان بیقرار

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

با دوست داشتن

از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

ناشناخته ای گنگ

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

کاش می دانستی

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

دوباره ما ...

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

باور کن مرا

اول :
چگونه مردی را
که با نگاه تو
به صراط مستقیم 
قدم گذاشت
تنها گذاشتی
و خود به راهی رفتی
تا والضاااااااااااااااالین !؟
اکنون
من تو را دعوت می کنم
به دوست داشتن
به عاشقانه خواستن
نه راه آنان
که جز نفاق و ریا
هیچ نیست !!
دوم :
اگر من نبودم
آیا
کسی باور می کرد
که چشم های تو
معجزه می کند !؟
من
در برابر تو تسلیم شدم
و به تو شهادت دادم
اما
تو مرا مرتد اعلام کردی
اکنون
این مرید دور از مراد
چگونه به تو اقتدا کند
وقتی که تو
در جاده ی انکار
قدم بر می داری !؟
سوم :
با زخم این روزها
آن یادها
خاطره ها
چه غمگنانه
هنوز
همسفرم
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم
ای بی من
اما
درمن
چنان جاری
انگار خود من
انگار خود تو
انگار خود ما
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم !!
چهارم :
باور کن
شانه های مرا
وقتی
گریه امانت نمی دهد
باور کن
آغوش مرا
وقتی
اندوه توانت را بریده است
باور کن
دست های مرا
وقتی
همه تنهایت گذاشته اند
باور کن
مرا
من
بخشیدن را آموخته ام
و دوست داشتن را ...
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

بی تو این ناتمام

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

پراز بوی بهار

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

بگو دوستت دارم

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

یکبار دیگر ...

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

من یونس نیستم !!

اول :
شکم نهنگ
قفس است
زندان نمی خواهم
آسمان دل ها
جای من است
بزرگ و بی انتها
من یونس نیستم
یوخلای آواره ای هستم
که به قلب ها سفر می کنم
آوازه خوان عاشقی هستم
که از کوچه ی دل ها گذر می کنم .
دوم :
مرا
در شکم نهنگ
جای نده
مرا
در دل عشق جای بده
من یونس نیستم !!
از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

انگار بهاری در راه نیست !!

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

با من چه کرده ای !؟

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

خبر !!


عشق !!

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

انگار بهاری در راه نیست

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

خدا در نگاه تو

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

خواهیم گفت


عقده به جای عقیده


در حال فرو ریختن ...

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

به تو رسیده ام

از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

مردها هم گریه می کنند

از مجموعه ی بداهه های تنهایی
اکبر درویش . زمستان 1393

حقیقت را فدای مصلحت نکن


۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

ای حواریون من

اول :
من ابراهیمی هستم
که آتش
بر او گلستان نشد
راستی
کدام ایمان
تبر را به دست من داد !؟
دوم :
ای حواریون من
پسر بچه های تنهایی که
مرا باور دارید
دختر بچه های غمگینی که
به من خیره شده اید
تا عشق شما در قلب من است
این صلیب
مرا از پای نمی اندازد !!
سوم :
کاش
خدا
بودم
کاش
خودم
بودم
اما
نه خدا هستم
نه خودم
چوپانی هستم
که به جای گوسفندان
به قربانگاه می روم !!
چهارم :
خدا
هر شب
به شیطان
حسد می برد
خدا تنهاست
و شیطان
با همپالکی هایش
شاد و خوشحال
به عشرت مشغولند !!
از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

دو خط موازی

اول :
دوستت دارم ها
چاره ساز نشد
جدایی
چه بی رحمانه
نشانه رفته است
و شلیک می کند !!
دوم :
رابطه ی من و تو
رابطه ی دو خط موازی ست
هیچ گاه به هم نمی رسیم
اما همیشه
در کنار هم قدم بر می داریم !
سوم :
" اما " هایی است
که نمی شود گفت
که نمی توان گفت
که نباید گفت
اما
تو
این اماهای ناگفته ی مرا
باور کن
چهارم :
عشق
نام آن جنجری بود
که قلب مرا
زخم زد !!
پنجم :
معلم گفت
بنویسید :
خدا
و من نوشتم :
عشق
رفوزه شدم
اما عاشق ماندم .
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

هیهات !!

دنیا ,
چه کم داشت
که مرا وارد بازی اش کرد ؟
آیا بی من ,
چرخ های این دنیا
نمی چرخید !؟
دریغا
هیهات
هیهات ... !!
از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393

توبه ی خدا !!

از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
به دیوار تکیه داد
خسته 
خمیده
غمگین
چهره اش درهم کشیده بود
اشک گونه هایش را خیس کرده بود
دوباره نگاهی به زمین انداخت
جنایت و غارت و چپاول
درونش را به درد آورده بود
آه کشید
با افسوس زیر لب گفت :
دریغا
توبه
توبه
کاش انسان را خلق نمی کردم !!
اکبر درویش . 12 آذر ماه سال 1393

چه کسی با ما هست !؟