۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

از عشق هیچ مپرس

اول :
آغوش مرا
که همه خانه ی عشق است
رها کرده ای
و سر بر شانه ای تکیه داده ای
که ضجه های تو را طلب می کند
خود زنی کن
ولی باور کن
جز آغوش من
هیچ آغوشی تو را گرم نخواهد کرد .
دوم :
به خاطر عشق تو
مسلمان شده ام
این
آغاز ارتداد است
می دانم
فردا
این خفتگان جهل
مرا سنگسار خواهند کرد
و اولین سنگ را
تو بر من خواهی زد !!
سوم :
به نام :
پدر
پسر
روح القدس
در این زمانه ی درد
از عشق
هیچ
مپرس !!
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر