۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

باور کن مرا

اول :
چگونه مردی را
که با نگاه تو
به صراط مستقیم 
قدم گذاشت
تنها گذاشتی
و خود به راهی رفتی
تا والضاااااااااااااااالین !؟
اکنون
من تو را دعوت می کنم
به دوست داشتن
به عاشقانه خواستن
نه راه آنان
که جز نفاق و ریا
هیچ نیست !!
دوم :
اگر من نبودم
آیا
کسی باور می کرد
که چشم های تو
معجزه می کند !؟
من
در برابر تو تسلیم شدم
و به تو شهادت دادم
اما
تو مرا مرتد اعلام کردی
اکنون
این مرید دور از مراد
چگونه به تو اقتدا کند
وقتی که تو
در جاده ی انکار
قدم بر می داری !؟
سوم :
با زخم این روزها
آن یادها
خاطره ها
چه غمگنانه
هنوز
همسفرم
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم
ای بی من
اما
درمن
چنان جاری
انگار خود من
انگار خود تو
انگار خود ما
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم !!
چهارم :
باور کن
شانه های مرا
وقتی
گریه امانت نمی دهد
باور کن
آغوش مرا
وقتی
اندوه توانت را بریده است
باور کن
دست های مرا
وقتی
همه تنهایت گذاشته اند
باور کن
مرا
من
بخشیدن را آموخته ام
و دوست داشتن را ...
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر