۱۴۰۰ خرداد ۳۰, یکشنبه

اصلاحات مرده است !

 

. اصلاحات مرد یعنی ، مرده بود خیلی وقت بود که مرده بود اما ، باور کردنش ، شاید برای بعضی ها ، بسیار دشوار بود ! اصلاحات مرد اما جنازه ی این مرده را ، کسانی مومیایی کرده با خود می کشیدند با دستگاه تنفس در دهانش نفس می گذاشتند دست هایش را ، بی هوده تکان می دادند و پاهایش را ، بالا و پایین می کردند تا همه جا جار بزنند : ببینید ببینید اصلاحات زنده است تکان می خورد نفس می کشد این سو و آن سو می رود هنوز نفس دارد هنوز حرف می زند درست است که آهسته حرف می زند هذیان می گوید اما همین هذیان ها ، شاهد این حقیقت زنده است که هنوز وجود دارد و دریغا ، که نمی خواستند و یا نمی توانستند باور کنند اصلاحات مرده است و سال ها پیش ، باید این جنازه را دفن می کردیم ! اصلاحات مرد اکنون دیگر باور کنیم این انالله و اناالیه راجعون ها را باور کنیم مگر آن که کر باشیم و نتوانیم بشنویم مگر آن که کور باشیم و نخواهیم ببینیم این جنازه را شجاع باشیم نترسیم این جنازه ی پوسیده را ، دفن کنیم و ضربدری قرمز ، بر گور آن بکشیم ! اصلاحات مرد یعنی ، مرده بود خیلی وقت بود که مرده بود اما ، باور کردنش ، شاید برای بعضی ها ، خیلی دشوار و سخت بود اما اکنون باور کنیم باور کنیم تا باور نکنیم ، مجبوریم این جنازه را ، باز هم بر دوش خود حمل کنیم اصلاحات مرد چگونه انتظار دارید که این لاشه ی مرده ، دوباره زنده شود و معجزه کند ؟ و باور کنیم که مرده ها هیچ گاه نمی توانند معجزه کنند ! اکبر درویش . ۳۰ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




مسأله این است !

 .

دادن یا ندادن ؟ مسئله این است ! - منفی فکر نکنید زشت است چرا همه چیز را ، با معیارهای بد قضاوت می کنید ؟ نیمه ی خالی لیوان را رها کنید و به نیمه ی پر لیوان بیندیشید - دادن یا ندادن ؟ مسئله این است ! و هر کسی ، آزاد است که انتخاب کند که می خواهد بدهد یا نمی خواهد بدهد اما من ، که در این بازی ، دادن و ندادن ، جر خورده ام و بسیار زخم ، بر دل و روحم خورده است ، ندادن را انتخاب می کنم - باز تکرار می کنم فکر منفی نکنید جور دیگری نگاه کنید به قول سهراب ، چشم ها را باید شست و یا شاید ، فکرها را باید شست ! - دادن یا ندادن ؟ مسئله این است ! من انتخاب کرده ام شما را نمی دانم ! اکبر درویش . ۲۷ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




من دیوانه نیستم !

 .

گفت : بیازما گفتم : آزمودم اما ، ره به جایی نبردم گفت : دوباره بیازما گفتم : بارها و بارها آزمودم اما ، باز هم بی نتیجه بود دیگر می دانم آزموده را ، آزمودن خطاست ! وقتی یک راه را ، برای بارها می روی و اما هر بار ، به بن بست می رسی این دیوانه گی ست که دوباره در آن راه ، قدم بگذاری من دیوانه نیستم آزموده را ، دوباره آزمایش نمی کنم لطفا ، مرا در تیمارستان بستری نکنید من دیوانه نیستم ! اکبر درویش . ۲۶ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




کیوکیو بنگ بنگ

 .

هنوز دلم برای زدن زنگ خانه ها و فرار کردن ، تنگ می شود ! کیو کیو بنگ بنگ هنوز صدای شلیک گلوله ها می آید راست می گفت با آن کله ی طاسش و شکم مانند بادکنکش حاج آقا را می گویم همیشه می گفت : کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! و آن قدر این جمله را تکرار کرد که هنوز که هنوز است ، کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ سحرگاهان اعدام را ، در فیلمنامه ام ، دوباره نویسی می کنم مادر من ، مادر من نبود مادر من مادری بود که قصه ی او را ، " ماکسیم گورکی " ، در کتابش نوشته بود آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! و پدر من ، شاید " مانی " بود که پیکرش را ، سی روز به زنجیر کردند و عاقبت جنازه اش را ، از کاه پر کردند و کسی نفهمید که جنازه اش را ، عاقبت در کجا دفن کردند آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ چرا تمام نمی شود صدای رگبار مسلسل ها گوشم دارد کر می شود من هیچ گاه طعم آزادی را نچشیدم و از عدالت ، بهره ای نبردم با این که پر بودم از اندیشه ی نیک از گفتار بر حق و از کارهای درست آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! همراه " حلاج " بر دار آویخته شدم چون " عین القضات " ، شمع آجین شدم و چون " ژاندارک " ، در آتش جهل مقدس سوخته ام آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ میدان بوی خون می دهد خیابان بوی خون می دهد کوچه بوی خون می دهد خانه بوی خون می دهد من بوی خون می دهم ! دوباره زنگ در خانه ها را می زنم اما این بار فرار نخواهم کرد و به هر کس که در را باز کند ، شاخه ای گل سرخ هدیه خواهم داد آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! اکبر درویش . ۲۵ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




زبان خروس ها را بریده اند

 

. شب ... شب ... همه جا تاریکی همه جا سیاهی از روز نشانی نیست ! آیا ، این شب نمی خواهد به پایان برسد ؟ انگار از روز ، هیچ نشانی نیست تنها شب است شب است و سیاهی شب است و تاریکی پس کجاست صدای قوقولی قوقوی خروس ها که نوید صبح را بدهند که روشنی را ، به ارمغان بیاورند ؟ انگار ، زبان خروس ها را بریده اند ! اکبر درویش . ۲۰ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




دسته اش از ماست !

 

درختان ، درختان سرسبز جنگل ، درختان بزرگ و پر شاخ و برگ درختان شاداب و سرخوش ، ناگهان ، به حیرت افتادند هاج و واج ، به هم خیره شدند و سکوت سکوت .... سکوت سراسر جنگل را فرا گرفت چه حادثه ای در پیش بود !؟ همه به هم نگاه می کردند ناگهان ، سکوت شکسته شد صداها ، در فضای جنگل ، طنین انداز شد آن که می خواست آن ها را قطع کند و دل به نابودی آن ها بسته بود ، دسته اش ، ... !؟ درختان ، با خود می گفتند : نگاه کنید نگاه کنید دسته اش از یکی از خود ماست ! و چه راست سخنی تبر ، دسته اش از خود درختان ساخته شده بود ! اکبر درویش . ۸ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




۱۴۰۰ خرداد ۱۲, چهارشنبه

چه قصه ی دردناکی !!

 

. هزاران هزار نفر سر به زیر انداخته در زندان سکوت ، خود را پنهان ساخته هیچ نمی گفتند هیچ نمی دیدند هیچ نمی خواستند اما ، ناگهان ، جرقه ای نجواهایی فریادهایی ، خواب ها را آشفته ساخت گفتند فریاد کشیدند دیدند خواستند هر چند ، نتوانستند اما بود خودشان را ثابت کردند چه قصه ی دردناکی !! اکبر درویش. تابستان ۱۳۸۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




ابرهای دلتنگی


 

چه روزگار تلخی !؟

 .

چه روزگار تلخی ننگ بر این روزهای شوم یک تن را همدرد نمی یابی یک نفر را همراه نمی بینی همه دورو همه کینه جو پر از نفرت همه خنجر در دست کمین گرفته ، در جاده های شب به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد حرف هیچ کس را ، نمی توان باور کرد دوست و دشمن ، هر دو در انتظار فرو ریختن تو ، لحظه شماری می کنند و باید ، اگر می خواهی به سلامت از این مهلکه بگذری ، تو هم پست شوی تو هم همراه کینه و نفرت شوی تو هم فرومایه گردی تو هم ... اما ، من نمی توانم قلب من هنوز ، از عشق لبریز است من به وحدت جهانی می اندیشم که مردم آن تفرقه را نماز می گذارند ! اکبر درویش . تابستان سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




ای آزادی

 .

در این شب سیاه و تار که حتی ماه ، بغ کرده کنون ، تو را ، لبیک ای تمام نمای قامت خواستن در درون من جاری تر از : تمام رودها خورشیدی، به بلندای آن چنان که باید وسعتی ، در حافظه ی زیستن آن چنان که می شاید استوار چون کوه اما زلال چون آب آب پاک تمام چشمه های جهان که در جستجوی راهی به دریا ، به رود می ریزند معنای عظمت مفهوم بزرگی ... پله های معبد خویش را ، یکی یکی بالا آمده ام تا با تو بیعت کنم ای واژه ی ناب تمام شعرهای من ای آزادی ای تمام خواستن من از هستی ! اکبر درویش . سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر#آزادی