۱۴۰۰ خرداد ۳۰, یکشنبه

کیوکیو بنگ بنگ

 .

هنوز دلم برای زدن زنگ خانه ها و فرار کردن ، تنگ می شود ! کیو کیو بنگ بنگ هنوز صدای شلیک گلوله ها می آید راست می گفت با آن کله ی طاسش و شکم مانند بادکنکش حاج آقا را می گویم همیشه می گفت : کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! و آن قدر این جمله را تکرار کرد که هنوز که هنوز است ، کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ سحرگاهان اعدام را ، در فیلمنامه ام ، دوباره نویسی می کنم مادر من ، مادر من نبود مادر من مادری بود که قصه ی او را ، " ماکسیم گورکی " ، در کتابش نوشته بود آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! و پدر من ، شاید " مانی " بود که پیکرش را ، سی روز به زنجیر کردند و عاقبت جنازه اش را ، از کاه پر کردند و کسی نفهمید که جنازه اش را ، عاقبت در کجا دفن کردند آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ چرا تمام نمی شود صدای رگبار مسلسل ها گوشم دارد کر می شود من هیچ گاه طعم آزادی را نچشیدم و از عدالت ، بهره ای نبردم با این که پر بودم از اندیشه ی نیک از گفتار بر حق و از کارهای درست آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! همراه " حلاج " بر دار آویخته شدم چون " عین القضات " ، شمع آجین شدم و چون " ژاندارک " ، در آتش جهل مقدس سوخته ام آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! کیو کیو بنگ بنگ میدان بوی خون می دهد خیابان بوی خون می دهد کوچه بوی خون می دهد خانه بوی خون می دهد من بوی خون می دهم ! دوباره زنگ در خانه ها را می زنم اما این بار فرار نخواهم کرد و به هر کس که در را باز کند ، شاخه ای گل سرخ هدیه خواهم داد آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد ! اکبر درویش . ۲۵ خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر