۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

سال 2015

روزها می آیند و می روند
هفته ها , ماه ها , سال ها پشت سر یکدیگر طی می شوند
سال 2014 هم امروز و فردا پایان می گیرد
جهان چه سال وحشتناکی را پشت سر می گذارد
سال جنگ های فرقه ای
سال کشتارهای دسته جمعی
سال ظهور داعش
سال حوادث دردناک
سال از گرسنه گی مردن کودکان آفریقایی
سال فقر و تبعیض
سال قتل عام انسان های بی گناه در هر سوی جهان
سال محرومیت و بی عدالتی و و ....و .... و .....
اگر چه در این سال ها انسان توانسته است از نظر صنعت و تکنولژی و علمی به افتخارات بسیار عظیمی نائل شود اما دریغا که هنوز نتوانسته است بر دشمنی و جنگ و فساد و فقر و بیماری و ... و .... غلبه کند .
با تبریک سال 2015
در آستانه ی این سال تازه تنها آرزو می کنم که سال 2015 سال صلح و دوستی و عدالت باشد و پرچم آزادی و دموکراسی در سراسر جهان برافراشته شود و فقر و محرومیت و تبعیض و ستم از صحنه ی گیتی محو شود .
به امید روزهایی که " انسان " دوست " انسان " شود .

اکبر درویش . در آستانه ی سال 2015 میلادی

با سپاس از دوست عزیزم بنفشه صفا بخاطر این تصویر زیبا :

فصل انجماد

" ویرانه های باغ تخیل
داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی " !؟

ایمان بیاوریم به فصل انجماد
به روزهای سرد یخ بندان

نگاه کن که چگونه یاس
کولاک می کند
و غنچه های امید
در زیر خروارها خروار خاک
پنهان می شوند !؟

اکبر درویش
در زاد روز فروغ فرخ زاد
هشتم دی ماه سال 1393

اولین عاشقانه ها

اول :

هر روز با نگاهم
به تو سلام می کنم
هر روز با نگاهت
مرا از عشق می ترسانی !

دوم :

آسمان
باران می بارد
اما چشم های من
باریدن را هم
فراموش کرده اند
کاش می شد گریه کنم !

سوم :

منتظرم
که تو از کنارم بگذری
ریختن کتاب هایم
بهانه ای بیش نیست !

چهارم :

دست هایت
همه ی باور من است
دست هایم را
گرم
در دست هایت بگیر
تا زندگی را باور کنم .

پنجم :

نذر می کنم
اگر فردا
نگاهت به روی من بخندد
تمام دیوارهای کوچه را
از عکس قلب پر خواهم کرد !

ششم :

بگذار
یکبار هم
من برای تو ناز کنم
دنیا که به آخر نمی رسد !!

هفتم :

ببخشید
سنگ زدم
شیشه ی شما شکست
شما هم قلب مرا شکستید
چیزی که عوض دارد
گله ندارد !

هشتم :

باز شدن بند کفش هایم
بی حکمت نیست
آن ها هم منتظرند
تا تو از کنار من بگذری
و بسته شوند !

نهم :
شاگرد اول کلاس بودم
اما بی وفایی های تو
مرا همنشین رفوزه های مدرسه کرد !

دهم :

اولین
تپش های قلبی را
که عاشق شده است
به تو می بخشم
شاید باور کنی
دوستت می دارم
شاید ...

شعرهای کوتاه دوران نوجوانی . عاشقانه ها
اکبر درویش . سال 1351 . شانزده سالگی

فروغ

روشن شد
فروغ
و فروغ آن
جهانی را
پر فروغ کرد
افسوس
که زود خاموش شد .

اکبر درویش
هشم دیماه سال 1393
مصادف با فروغ " فروغ فرخ زاد "

همه شعر می شوم


تولد تازه ...



شعر در من جوانه می زند


روزگاری ست ... !!

همون جایی که
شاهدخت تو قصه 
همیشه
پسر فقیر رو می خواست !!

{ همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیر رو می خواست }
{ زویا زاکاریان }


کاش می شد گریه کنم


۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه

از دل نرفته ای


عیسای دیگر

عیسای دیگری
بدانید مرا
که مصلوب نشده ام
اگر هنوز ,
بر صلیب درد کشیده می شوم
هزاران بار
هر روز
نگاه کنید
بر جسم من
جای میخ ها را
تا باور کنید
بر بودن من سایه انداخته است
اندوه بس بزرگ ...

خون جاری ست
هنوز
از جای زخم ها
این زخم های بی مداوا
این زخم های بی مرهم !!

عیسای دیگری
بدانید مرا
دیده ام
من نیز
انکار " پطروس " ها را
بارها ,
بارها ,
و بارها , ...
و تجربه می کنم
خیانت " یهودا " ها را
هر روز ,
هر روز ,
هر روز , ...

فروخته می شوم
چه مفت
چه ارزان
و طی می کنم
جلحتای زندگی را
صلیب بر دوش
هر روز ,
از همیشه
تا هنوز ...

عیسای دیگری
بدانید مرا
پیامبر نیستم
بر دوش دارم اما ,
رنج های مردم را
از فراسوی یاس
از تنگناهای شکست
و باز می شود
لب های بی خنده ای
به روی دردها
هر روز
هم قطاران مرا

هنوز هم ,
شلاق می زند
ستم
بر گرده ی انسان
و نقاشی می کند
ثروت
فقر و فلاکت را
و توجیه می کند
فریب
روزگار مردم را

عیسای دیگری
بدانید مرا
مصلوب می شدم
کاش
اما باورم می شد
رستگاری را
رسیدن به عشق را
خواندن آزادی را
دیدن عدل و داد را
آن گاه که جاری می شد
قطره قطره خون
از جسم نحیف من
در پس هر نیزه ...

عیسای دیگری
بدانید مرا ...

سوم دی ماه سال 1393
مصادف با شب میلاد عیسای ناصری
رائد راه عشق و دوست داشتن
با تبریک به تمام دوستان مسیحی
اکبر درویش

انسان و کلمه

اول :

در آغاز ,
" کلمه " بود
اما انسان
در برهوت زمین
چون به " درد " رسید ,
درد را
به کلمه بخشید
تا زیستن در این غربت گاه را ,
آسان تر سازد
و کلمه ,
" شعر " شد
و " شاعر " ,
بیانگر دردهای آدمی !!

دوم :

من ,
شاعر نیستم
دردها را ,
در کوله بار کلمات می ریزم
تا زیستن را ,
شکل دیگری ببخشم
تا باژگونی این " آن چه هست "
که مرا خوش نمی آید
تا ساختن آن " آن چه باید باشد "
که دریغا نیست !!

اکبر درویش . آذر ماه سال 1393

حتی یک پنجره

از شعرهای دوره نوجوانی

به جرم مستی !!

فردا ,
بر سر بازار
شلاق می زنند مرا
به جرم مستی
باده ای که ننوشیده ام

بی انصاف ها ,
من فقط
به چشم های او نگاه کردم و ,
سیاه مست شدم !!

اکبر درویش . 30 آذر ماه سال 1393

کفر می گویم

از شعرهای دوره نوجوانی 

۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

پایان شب سیاه

با آرزوی یلدایی زیبا و خوش برای دوستان عزیز و همراه

پایان شب سیاه

شب یلدا بر دوستان عزیز و گرامی مبارک باد

چشمانت ...


سبز خواهم شد


۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

چند کیلو هستی !!

نمی دانم
چند کیلو هستی
نمی خواهم هم بدانم
مهم نیست
بیست کیلو
سی کیلو
یا چهل کیلو !!
چه فرقی می کند !؟

نمی دانم
چند کیلو هستی
اما می دانم
هزاران کیلو غیرت هستی
هزاران کیلو امید
هزاران کیلو تلاش

نمی دانم
چند کیلو هستی
اما می دانم
خیلی ها که خیلی کیلو هستند
از دسترنج چون تو
شکم ها را فربه کرده اند
و می دانم که
روزی خواهد رسید
که تو
و دیگرانی چون تو
کاری خواهید کرد
کارستان
تا کیلوها به تعادل برسند .

اکبر درویش . 26 آذر ماه سال 1393

تنت را ...


بی انصاف


دل ماهیگیر سوخت


عشق !!


ما هم فاحشه ایم !!

اول :

تنت را
هر روز غارت می کنند
دلت را
ای داد
کسی نمی فهمد !

دوم :

ما هم
فاحشه ایم
تن نمی فروشیم
خود را می فروشیم !!

اکبر درویش . 24 آذر ماه سال 1393

۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

کسی نمی فهمد !!


سبز خواهم شد


لالایی

ننویسندگی :

لالایی
لالایی کودک من
بخواب تا که نبینی
که این دنیا
چقد زشته و ننگه
که قلب آدما از جنس سنگه

لالا لالا لالایی برگ بیدی
بخواب جونم
تو فردا رو چه دیدی ...

گاهی حتی نمی شود گفت ... گفتن به عجز می آید .... گاهی سکوت کردن بهتر است ... گاهی غم و درد آن چنان به قلبت هجوم می آورند که فقط دوست داری بنشینی و ساعت ها گریه کنی ... گریه کنی .... کریه کنی ....

و خواب ,
راستی خواب چه زیباست .. فرار از بیداری ... فرار از دیدن ... چقدر دلم می خواهد بخوابم ... بخوابم ... بخوابم ... و دیگر بیدار نشوم
خوشا به حال کوران !1
نه ....
خوشا به حال کسانی که چشم دارند اما نمی بینند
خوشا به حال کسانی که به دنیا نیامده اند !
خوشا به حال کسانی که هیچگاه به دنیا نمی آیند !!

اکبر درویش

ای هم غصه ی من


تنها مانده ام


تنها مانده ام


۱۳۹۳ آذر ۲۳, یکشنبه

دریغ و درد

عمل نکردم
آن چه را
می دانستم

دریغ و درد
طلب می کردم
آن چه را نمی دانستم !

اکبر درویش
با وام گرفتن از " عطار نیشابوری "
20 آذر ماه سال 1393

من عاشق دریا هستم


دل ماهیگیر سوخت



ترانه می شوی در من


بی ستارگی


کی سرود تعادل !؟


۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

شاعران دروغ می گویند !؟


اورتور 1334 : پرسید : نام پدر


پرسید :
" نام پدر " !؟

آن روز که گمجشک ها ,
سایه ی سنگ ها را فرار کردند
من کجا ایستاده بودم
که سنگ بر شیشه ها خورد
و خرمالوهای کال آخر تابستان
برسنگفرش حیاط ریختند
مادر سراسیمه ,
اطاق کاهگلی ته حیاط را
ترک کرد
موهایش آشفته بود
شیون کنان بر سر خود می کوبید

نام پدر ,
تنها خاطره ی متروکی بود
که در کنج شناسنامه
خاک می خورد
و شیراز ,
نه دیگر شهر غزل های عاشقانه ی " حافظ " بود
و نه ,
مردانگی داش آکل را به خاطر داشت
شیراز ,
شهر کاکا رستم های بی رحمی بود
که در تاریکی کمین گرفته بودند
تا ناجوانمردانه
خنجر را از پشت فرو کنند

پرسید :
" نام پدر " !؟

نام خانوادگی را ,
طوفان های استوایی پلید شهر تهران ,
به باد سپردند
تا مادر ,
پدر شود
اما مادر ,
نه تنها پدر نشد
که دیگر مادر هم نشد !!

و خدا ,
از صحنه ی گیتی غایب شد
تا گریه های ضجورانه ی طفل مرجومی را ,
که خوشبخت بود اگر به دنیا نمی آمد
شاهد نباشد
و درهای پرورشگاه ها باز شد
تا دنیا کوچک شود
و غربت بزرگ ..... !

پرسید :
" نام پدر " !؟

من پدر بودم
پسر را من پدر بودم
اما ,
روح القدس این تثلیث شوم ,
رنج بود
رنجی که بر سرتاسر بودن من ,
سایه کشیده بود

پرسید :
" نام پدر " !؟

صدایی کودکی مرا بدرقه می کرد
یکی گفت :
" آّب "
یکی از تشنگی مرد
تا جسدها در خیابان پرسه زنند
روح ها در خیابان گم شوند

پرسید :
" نام پدر " !؟

شماره ای بر گردنم آویختند
شصت و پنج دویست و هفتاد و هشت
شماره ای برای تمام سال های محکومیت
شماره ای که با آن زنده شدم
شماره ای که با آن زندانی شدم
شماره ای که با آن خواهم مرد
شماره ای برای تمام روزهای تاریک زندگی
شماره ای که چون طوقی بر گردنم خواهد ماند
تنها نشان من از این زندگی
این روزهای بی نام و نشان ...

پرسید :
" نام پدر " !؟

من پدر بودم
تمام پسرهای دنیا را من پدر بودم
تمام دخترهای دنیا را من پدر بودم
و آمده بودم
تا این روح القدس رنج را ,
با عشق مرهم گذارم

اکبر درویش . 10 آذر ماه سال 1393


آن که یافت می نشود



بچه ها
چایی تلخ شان را
با شکر شیرین می کنند
کاش من هم می دانستم
شعرهای تلخم را
با چه باید شیرین کنم !!

یکی گفت :
با امید
افسوس
امید از کف داده می روم
دیگری گفت :
عشق
دریغا
که عشق را نمی یابم
سومی گفت :
آزادی
روزهایم
در اسارت می گذرد
آن یکی گفت :
عدالت
چراغ در دست گرفته ام
و در هر کوی و برزن
جستجو می کنم آن را

آه ...
آن که یافت می نشود
آنم آرزوست

اکبر درویش . 12 آذر ماه سال 1393

فکرهای آگاه


ما مرگ را شکسست خواهیم داد


اکنون آیا


۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

شاعران !؟


اول :

شاعران
دیوانگانی هستند
که هزار عاقل
باید
در برابرشان
سر تعظیم فرود آورد !!

دوم :

تا جهان
حضور شاعران را
باور نکند
تیمارستان ها
خالی نخواهد ماند !!

اکبر درویش . نیمه ی اول آذر ماه 1393

چای تو !!


صادقانه


چای من !!


صادقانه


صادقانه