۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

آری و نه

آن که گفت " آری " و آن که گفت " نه "
با یاد : " برتولت برشت "

آن کس که گفت :
" آری "
سیب را نچید
و سال های سال
در بهشت خوشبختی
دور از تمام خطرها
رورگار را به سر آورد
نه چیزی دید
نه چیزی شنید
و نه چیزی گفت
{ خود را به کوری و کری و لالی زده بود و به این که نمی فهمید و نمی دانست و نمی خواست بداند افتخار می کرد }

آن کس که گفت :
" نه "
سیب را چید
و به دریای طوفانی افتاد
در اضطراب گرداب ها
در دام امواج بی رحم
هر روز و هر لحظه خطر
و چه رنج ها برد
و چه دردها کشید
و چه زخم ها خورد
تا در آغوش دریا
قربانی شود
{ می دید و می شنید و می گفت و از آن چه می دید و از آن چه می شنید با گلویی زخمی فریاد می کشید }

و من
که با " نه " گفتن آبدیده شده بودم
و هرگز نیاموخته بودم
تا بگویم :
" آری "
انعکاس صدایم در جهان پیچید :
" نه " ...
" نه " ...
" نه " .....
و اکنون سال های سال است
که تاوان این " نه " گفتن را می پردازم .

اکبر درویش . 27 مهر ماه سال 1382

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر