موومان اول :
سرتاسر فضای بهشت ،
غم رده و افسرده بود
به هر گوشه که می نگریستی
فرشتگانی را می دیدی
که زانوی غم بغل گرفته
در غصه و اندوه فرو رفته بودند
از شادی و خوشحالی هیچ نشانی نبود
هوا تیره و گرفته بود
انگار مه ای از غم ،
بر آسمان بهشت سایه انداخته بود
و خداوند خدا ،
ساکت و افسرده ،
به دور دست ها خیره شده بود
جبرئیل پیر و فرتوته ،
نگاهی به میکائیل جوانتر انداخت
و هر دو با نگاهی پرسش برانگیز ،
چشم به دهان عزرائیل دوخته بودند
عزرائیل نگاهی به اسرافیل کرد و چشمک زد
موومان دوم
:
یکباره اسرافیل در صور خود دمید
جبرئیل ساز خود را کوک کرد
میکائیل سه تارش را دست گرفت
و شروع کردند به نواختن آهنگی شاد و سر مست کننده
آنقدر نواختند و نواختند و نواختند
تا خدا از حالت رخوت بیرون آمد
۰شاد و سرمست ،
شروع کرد به رقصیدن و رقصیدن
آنقدر رقصید رقصید رقصید
تا موجودی با نام آدم را آفرید
فرشته ها و حتی حور و پریان و حتی جن ها ،
همه و همه دست در دست هم می رقصیدند
و این رقص جمعی را همراهی می کردند
خدا دست در دست آدم نهاده بود
و آن چنان گرم و دلنواز می رقصیدند
تا حوا نیز خلق شد
همه می رقصیدند
همه رقص خدا و آدم و حوا را ،
همراهی می کردند
این رقص ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها ادامه داشت .
موومان سوم :
در این شور و هیجان رقص و شادی ،
تنها یکی بود که نمی رقصید
و او کسی جز شیطان نبود
غزیز دردانه ی خداوند
نور چشم پروردگار
یکی یک دانه ی آفریدگار
که دلش خون بود
چرا خدا دست او را نگرفته است
و با او نرقصیده است !؟
دل نازک شیطان شکست
اشک از چشمانش روان شد
و به گوشه ی عزلت پناه برو.
موومان چهارم :
جشن ها ادامه داشت
هر روز رقص و شادی و آواز و شور
و همه خوشحال و خندان
تنها شیطان بود که دلش گرفته بود
هر روز به گوشه ای خلوت پناه می برد
و شیون و زاری و گریه
انگار آفرینش آدم و حوا ،
او را از یاد خدا برده بود
موومان پنجم :
شیطان ،
طرح دوستی با آدم و حوا ریخت
رازهایی را در گوش آن ها زمزمه کرد
که هیچ کس نمی دانست
و ناگفتنی ها را گفت که نباید می گفت
چشم و گوش آدم و حوا باز شد
آن ها به آگاهی دست یافتند
آن ها پرسیدن را فهمیدند
این گونه بود که دیگر فضای بهشت
با آن همه جشن و رقص و پایکوبی ،
برایشان بی ارزش و پوچ شده بود
عصیان کردند
طاغی و سرکش شدند
و رو به روی خداوند ایستادند
دیگر حتی حاضر نبودند با خدا برقصند
و چون خداوند عصیان آن ها را بدید ،
از بهشت شادی و رقص و آواز و خوشگذرانی بیرون شان کرد
و به زمین قتل و غارت و چپاول تبعیدشان نمود .
موومان ششم:
آدم و حوا ،
در زمین ،
خدا را از یاد بردند
اما رقص را هرگز فراموش نکردند
درست است که دانستند
خداوند ،
برادرکشی را در ذات فرزندان شان نهاده است
جنگ را شناختند
غارت و چپاول را دانستند
ظلم و ستم را فهمیدند
با چشم های خود دیدند که زمین ،
محل فساد و خونخواری ست
از سیل
از زلزله ،
از وبا
از طاعون ،
از تمام چیزهایی که شیطان گفته بود
به حقیقت رسیدند
اما رقص را هرگز فراموش نکردند
و برای رسیدن به آزادی
برای برقراری عدالت
و رسیدن به وحدت مردم جهان ،
هنوز که هنوز است
نسل آن ها در حال رقصیدن است
تنها زمانی که زن و مرد
سیاه و سفید
دارا و ندار
دست در دست هم بگذارند
و در سایه ی وحدت ،
زیباترین رقص جهان را با هم برگزار کنند ،
خواهیم دید
که این زمین پست و خاکی ،
از بهشت خداوند زیباتر خواهد شد.
.
موومان اول :
سرتاسر فضای بهشت ،
غم رده و افسرده بود
به هر گوشه که می نگریستی
فرشتگانی را می دیدی
که زانوی غم بغل گرفته
در غصه و اندوه فرو رفته بودند
از شادی و خوشحالی هیچ نشانی نبود
هوا تیره و گرفته بود
انگار مه ای از غم ،
بر آسمان بهشت سایه انداخته بود
و خداوند خدا ،
ساکت و افسرده ،
به دور دست ها خیره شده بود
جبرئیل پیر و فرتوت ،
نگاهی به میکائیل جوانتر انداخت
و هر دو با نگاهی پرسش برانگیز ،
چشم به دهان عزرائیل دوخته بودند
عزرائیل نگاهی به اسرافیل کرد و چشمک زد
و از زیر عبایش ،
دشنه ی بزرگی را نشان داد
که از آن خون می چکید .....
اکبر درویش . مرداد ماه سال ۱۴۰۲
#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #در_سایه_ی_ارتداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر