۱۳۹۹ بهمن ۱۵, چهارشنبه

مست شوید


 
کوزه‌های‌ آب‌تان را ، شراب خواهم کرد تا بنوشید تا مست شوید به شوق آیید به رقص و پایکوبی مشغول شوید مست شوید تا فراموش کنید که این دنیا ، پر از مکر و حیله و نیرنگ بود که قربانیانی بودید بر فراز صلیب زندگی افسرده بودید دل‌های‌تان از غصه لبریز بود و بغض راه گلوی‌تان را بسته بود اشک‌های‌تان را پنهان می‌کردید مست شوید تا از یاد ببرید این‌ همه بی عدالتی را ، که بر سرتاسر آفاق سایه انداخته است که زندانیانی هستید در زندان بزرگی به نام دنیا و چه کنم‌ها ، و چه نکنم‌ها ، شما را خسته و دلمرده کرده بود مست شوید تا فراموش کنید بی‌هوده رنج می‌کشیدید اما از دسترنج خود ، چه بی بهره بودید و همیشه اندوه فردا را داشتید و شرم ، انگار سیلی‌ای بود که بر گونه‌های‌تان خورده بود سرخ شده بودید اما معتکف ذلت و دنائت بودید کوزه‌های آب‌تان را شراب خواهم کرد تا مست شوید به شوق آیید به رقص و پایکوبی مشغول شوید شاید لحظه‌ای در مستی ، با هم مهربان شوید و باور کنید که عشق و محبت ، همان چیزهایی بود که از جهان ما دزدیده بودند و صدا در کام عیسی ، خاموش شد همان گاهی که کوزه‌های آب شراب می‌شدند اکبر درویش.زمستان سال ۱۳۹۹ (از انجیل به روایت من) #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #معجزه #عیسی #انجیل_به_روایت_من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر