۱۳۹۹ اسفند ۸, جمعه

قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک

 روشنک

روشنک تاریک است خورشید اسیر ابرهاست اما روشنی می آید یک روز ... یک روز روشن ... یک روز از ستاره لبریز خواهی دید خواهی دید گل خورشید را و دشت شقایق را درخت ها ، اکنون بی برگ است و گلی نمی روید نه لاله ... نه شقایق ... نه میخک ... هیچ گلی نمی روید اما اینگونه نخواهد ماند تو پرواز خواهی کرد مانند پروانه ها و پرنده ها و نگاه خواهی داشت و پاس خواهی داشت باغ را ... بهار را ... تو خواهی دید رویش شقایق ها را و تماشا خواهی کرد خورشید را خورشید بزرگ را خورشید بزرگ بشارت را و پیروز خواهی شد بر شب بر دشت سیاه ملول شب بر سیاهی و تاریکی آن روز ، ... می بینی که شقایق ها دوباره سرخ شده اند و من به تو خواهم گفت : می توانی با من به جشن گنجشک ها بیایی و به تو یک گل لاله خواهم داد تا از سرمای زمستان نترسی تا دیگر نگویی ؛ هوا سرد است من از سرما می لرزم ... قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک اکبر درویش . اردی بهشت سال ۱۳۵۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_کودکان




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر