۱۳۹۹ اسفند ۸, جمعه

به باغ می اندیشم !!

 

در باغ نیستم نه درختی نه گلی نه حتی سبزه ای هر چقدر هم که با بزک ، بخواهند این جا را زیبا کنند ، این جا را مانند باغ کنند ، اما باور دارم در باغ نیستم این جا ، جز کویری سوت و کور بیش نیست کویر برهوتی ، که هیچ چشمه ی آبی ، در دل آن نمی جوشد هر چه هست ، فقط سراب است سراب و نه حتی درختی ، درخت بی ثمری ، که تنها سایه ای داشته باشد که مسافری تنها ، بتواند لحظه ای در زیر سایه اش ، رنج سفر را و خستگی راه را ، از تن به در کند این جا ، نه تنها صدای قناری ها و بلبل ها ، به گوش نمی رسد ، بلکه فقط غار غار کلاغ های سیاه ، گوش را کر می کند و سایه ی لاشخورانی ، که در انتظار خسته شدن از پای افتادن و جان دادن مسافران ، در رویاهای خویش ، به جشن و پایکوبی مشغولند و کرکس هایی با منقارهای خونی ، در آسمان چرخ می زنند در باغ نیستم قنات های این جا همه خشک شده اند هیچ بذری در دل این خاک سیاه ، سبز نمی شود و پر شده است از علف های هرزی ، که هوا را مسموم کرده اند تنها جانوران این جا ، مارهایی هستند که نیش های زهرآلودشان را ، هر لحظه به رخ می کشند و گرگ های هاری ، که دمادم زوزه سر می دهند ! در باغ نیستم این ویرانه ، اگر چه با هزاران فریب بزک شده است اما جز دروغ ، دروغی به بزرگی تمام زندگی ، هیچ نیست من باغ را می شناسم با شاخ و برگ درخت ها آشنا هستم اسم تک تک گل ها را می دانم و با قطره های آب ، رابطه ی خویشاوندی دارم من باغ را می شناسم حتی اگر تمام شبانه روز ، با بوق و کرنا ، در گوش من زمزمه کنند ؛ این همان باغی است که من در انتظارش بودم اما من باور نمی کنم ! این جا جز کویری سوت و کور ، هیچ نیست من فریب نمی خورم و هرگز این برهوت خشک و مسموم را ، باغ نخواهم دانست در باغ نیستم اما آرزوی دیدن باغ ، باغی که سرسبز و خرم است ، با گل های زیبایش و درختان سرسبزش و صدای فواره های آبش ، یک لحظه مرا آرام نمی گذارد به باغ می اندیشم به باغ می اندیشم !! اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_زمانه




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر