گفتم رفیق هستیم دو تا دوست می توانیم با هم بازی کنیم بازی قائم باشک خدا که چشم گذاشت خیلی زود مرا پیدا کرد اما ، من که چشم گذاشتم وقتی چشم هایم را باز کردم ، هر چه گشتم ، خدا را پیدا نکردم هر چه گشتم هر چه گشتم ، نتوانستم خدا را پیدا کنم نمی دانم در کجا پنهان شده بود که نمی توانستم او را پیدا کنم بعد از آن ، دیگر نه من چشم گذاشتم نه دیگر خدا را پیدا کردم ! اکبر درویش. زمستان سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر
وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر