۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

همیشه میان دو هیچ 4

 

بیست و دومین : مقصد دور است دست نایافتنی!؟ اما امیدوار باش اکنون در راه قدم گذاشته ایم آن گونه نماند این گونه هم نخواهد ماند ! بیست و سومین : بهار ... تابستان ... پائیز ... زمستان ... مگر زمستان تمام نخواهد شد تا دوباره بهار بیاید !؟ بیست و چهارمین : سرود واژگونی، اکنون باید سرود لبان ما باشد شاید روزی ، اگر دست های مان همدست شوند اگر لب های مان همصدا شوند این بود زشت و پست را ، توانستیم باژگون کنیم و بر روی این ویرانه ها ، آن نیست زیبا و دست نیافتنی را ، توانستیم بنا کنیم بیست و پنجمین : بودن مردمی یک دل و یک صدا ، دیگر دیری ست که به افسانه ها پیوسته است ! بیست و ششمین : آن کس که نگران نیست ، انسان نیست آن کس که دوست نمی دارد ، عشق را نمی شناسد آن کس که نمی خواهد دوست داشته شود ، از جاده ی شعور و شرف گریخته است ! بیست و هفتمین : راه را ... جاده ها خاموشند و شب کور ، به زمین می نگرد در پس هر راهی ، بی راهه ها ، چون درخت صف کشیده اند بیست و هشتمین : سال هاست که در آغوش سکوت ، زورق گفتن را می رانم دردها را می بینم رنج ها را می فهمم زخم ها را می دانم و به آهنگ سکوت ، می رسد فریادم تا به گوش هر دل با سکوت گفتن ، چه سخت و دشوار است و چه کس می داند !؟ اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر