.
پانزدهمین : خورشید طلوع نکرد ماه نتابید ستاره ها نور افشانی نکردند تاریکی بود تاریکی مطلق تاریکی محض... !! شانزدهمین : عیسای من ، سنگینی صلیب تو را ، بر دوش خود احساس می کنم اما می دانم اکنون که بر فراز جلجتا با تاجی از خار ، به صلیب کشیده می شوی ، تو عروج می کنی اما خلق است که به تاراج می رود هفدهمین : ملعبه ی دست فاجعه نه راهی به پیش نه فرصت بازگشت راه فرا رفتن بسته راه فرو رفتن گشوده ... هجدهمین : کدام آغوش گرم می تواند تن یخ بسته ی تو را ، حرارت بخشد گرمی دهد تا این انجماد سالیان ها سال به پایان برسد ای زمین ای خانه ی من ای فراموش شده ای در آغوش ستم فرو رفته ! نوزدهمین : هزاران هزار نفر بودیم میلیون ها میلیون نفر بودیم اما هیچ بودیم قلب های مان با هم یکی نبود دست های مان از هم جدا بود هر کس تنها به فکر خویش که گلیم خویش را از آب بیرون بکشد دنیا را آب می برد ، ما را خواب می برد با هم نبودیم این گونه بود که تنها بودیم که اسیر ظلم و جور شدیم و تن به برده گی و ذلت دادیم و افسار خواری را به گردن انداختیم ! بیستمین : دزدها لاشخورها راهزن ها شکمباره ها بی شرف ها بی شعورها همه و همه ، دست به دست هم داده اند تا روز یکی شدن ظهور نکند ! بیست و یکمین : امسال ، درختان بسیار شکوفه کرده اند و میوه های شان ، همه خنجر همه دشنه همه تفنگ میوه چینان ، فصل چیدن میوه ها رسیده است خنجرها را به قلب هم فرو کنید دشنه ها را از پشت ناجوانمردانه فرود آورید تفنگ ها را به سوی هم نشانه بگیرید و شلیک کنید روزگار بی رحمی ست ! اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعروقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر