۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

آن ها از فکر تو می ترسند

ننویسندگی :
من اگر بخواهم یکی از صفات خودم را بگویم این است که زیر هیچ سقفی نمی روم و خالی از تعصب هستم .
این روزها زیاد می بینم اس ام اس هایی می آید در رابطه با دکتر علی شریعتی .. البته قصد دفاع از شریعتی را ندارم . دروغ نگویم روزگاری سرسپرده ی بعضی از اندیشه هایش بودم و هنوز هم کارهایی مانند گفتگوهای تنهائی اش مرا به عالم دیگری می برد ولی تعصبی نسبت به او ندارم با این که برایش به عنوان یک اندیشمند احترام قائل هستم ولی با بعضی دیدگاه هایش هم مخالف هستم ولی همیشه به خاطر آزاد اندیشی اش به او احترام می گذارم او که معتقد بود هر انسان با هر عقیده و مسلکی باید آزاد باشد که حرف هایش را بزند و می گفت که من حاضرم جانم را بدهم تا مخالفم حرفش را بزند . اما وقتی این اس ام اس ها را می بینم احساس بدی پیدا می کنم . به خودم می گویم ما را چه شده است !؟ به قول برتولت برشت : ما که می خواستیم جهان را به جهان مهربانان تبدیل کنیم خود مهربان نبودیم ... راستی ما را چه شده است !!؟؟ زندگی مان شده است ظنز و مسخره کردن کسانی که دیگر حتی در میان ما نیستند . آیا داریم با دست خود آب به آسیاب دشمن می ریزیم ؟ راست می گفت شریعتی که تمام درد ما ناآگاهی است.. که جهل زشت است ... چه می کنیم !؟ اسیر دست جهل شده ایم .
بعضی وقت ها چقدر سخت است نوشتن ! دوست ندارم در این رابطه بنویسم اما گاهی واقعا از خودم شرمم می آید . کاش همسفر آگاهی شویم . می ترسم فردا شروع کنیم به تمسخر کسانی که همه درد خلق داشتند و جهل خوشحال که با دست خودمان خاک بر سر خودمان می ریزیم .
برای خودم متاسفم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر