...........{ عیدی } ..........
چی به من عیدی میدی
باز یه قلب مضطرب
باز یه اندوه کهن
یا دلی پر از امید
چی به من عیدی میدی
شب غم سحر میشه
روز درد تموم میشه
میرسه صبح سپید
چی به من عیدی میدی
ای تو خالق بهار
من پاییز زده را
تا کجا میکشونی
تا شکستن تو خودم
تا به یاس ابدی
یا منو با بخششت
به بهار میرسونی
چی به من عیدی میدی
خشم و درد و انتظار
یا که با معجزه ای
زندگیمو جون میدی
تو میشی ناجی من
دستامو تو میگیری
به رگای خسته ام
دوباره تو خون میدی
یا بازم هم میذاری
چشماتو تا نبینی
که یه مرد نا امید
توی اندوه اسیره
تو را فریاد میزنه
تو را هی داد میزنه
میدونه بی لطف تو
دیگه باید بمیره...
چی به من عیدی میدی
باز یه قلب مضطرب
باز یه اندوه کهن
یا دلی پر از امید
چی به من عیدی میدی
شب غم سحر میشه
روز درد تموم میشه
میرسه صبح سپید
چی به من عیدی میدی
ای تو خالق بهار
من پاییز زده را
تا کجا میکشونی
تا شکستن تو خودم
تا به یاس ابدی
یا منو با بخششت
به بهار میرسونی
چی به من عیدی میدی
خشم و درد و انتظار
یا که با معجزه ای
زندگیمو جون میدی
تو میشی ناجی من
دستامو تو میگیری
به رگای خسته ام
دوباره تو خون میدی
یا بازم هم میذاری
چشماتو تا نبینی
که یه مرد نا امید
توی اندوه اسیره
تو را فریاد میزنه
تو را هی داد میزنه
میدونه بی لطف تو
دیگه باید بمیره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر