چون در آئینه نگاه می کنم
تکیده مردی را می بینم
که بیداد زمان ,
او را از پای انداخته است .
خدای را ...
خدای را ...
چه کسی می تواند باور کند که چه دردی در سینه ی من ,
- پای بست شده است !؟
در میان مردمی بی درد ,
درد داشتن
در میان خیل ناآگاهان ,
فهمیدن
و زندگی کردن ,
با کسانی که خود ,
گور خود را ,
با دست های خود می کنند !!
تکیده مردی را می بینم
که بیداد زمان ,
او را از پای انداخته است .
خدای را ...
خدای را ...
چه کسی می تواند باور کند که چه دردی در سینه ی من ,
- پای بست شده است !؟
در میان مردمی بی درد ,
درد داشتن
در میان خیل ناآگاهان ,
فهمیدن
و زندگی کردن ,
با کسانی که خود ,
گور خود را ,
با دست های خود می کنند !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر