۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

فروغ...

فروغ
ساده بود
خوب بود
آن چنان خوب ,
که می شد با او خواب های آبی را تجربه کرد
آن چنان ساده
که انگاری بر لب تنوری در روستائی نشسته ای
و مادرت دارد نان می پزد
آن چنان ساده ,
که می شد به او سلام گفت
و معنی خداحافظی را از او نشنید...

فروغ ,
خوب بود
آنقدر خوب ,
که مرگ بی رحم هم او را برای خود می خواست .
20بهمن 1365

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر