۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

دلم میخواد یک کتاب بنویسم

ننویسندگی

دلم میخواد یک کتاب بنویسم از اول تا آخرش سفیدسفید و تمام چیزهایی که میخواستم بنویسم و تا حالا ننوشتم تو این کتاب بنویسم { ننویسم } و روی جلدش بنویسم { ننویسنده : اکبر درویش } و اسم کتاب را بگذارم : ننوشته های من . تا همه این کتاب را بگیرند و بخوانند و در میان ننوشته های من حرف هایی را که برای نگفتن دارم و دردهایی را که تا حالا نگفته ام با احساس شان و با قلب شان و ..... نمی دونم می تونند بخونند ؟ و تمام درد و بغضی را که دارم تو این ننویسندگی خالی کنم و ..... تا همه بدونند اگر گابریل گارسیامارکز از صد سال تنهایی می گوید من درد هزاران هزار سال تنهایی را بر دوش دارم واگر نیکوس کازانتزاکیس از مسیح باز مصلوب می گوید من مسیحی هستم که هر لحظه بر صلیب کشیده می شوم که من پرومته ای هستم که در غریب ترین کوه دنیا به زنجیر کشیده شده ام و کرکسی را بر من گمارده اند که هر روز بر قلب من نوک می زند و قلب مرا می خورد و باز قلب من برای زجر کشیدن دوباره زاده می شود و به تمام دنیا اعلام کنم آری آن خط سوم منم که نه خدا مرا خوانده است ونه مردم و نه حتی خودم خودم را خوانده ام ..... و راستی داستان من داستان شاگرد اول مدرسه ای است که همه نمره هایش بیست بوده و تو درس خواندن از همه بهتر بوده و اما تو امتحان از همه نمره کمتر می گیره و رفوزه میشه ..... و دیگر نگویم که جه راست ها که نباید گفت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!....و چه راست ها که نشاید گفت.....
و چه دروغ ها که از هزاران هزار راست راست تر باشد
و چه راست ها که از هزاران هزار دروغ دروغ تر باشد ...
بر می خیزم و روبروی آئینه می ایستم و انکار می کنم . انکار ... اول خودم را و آن پسر بچه ای را که شاگرد اول کلاس بود و تمام نمره هاش بیست بود ... و خود معلم ها سوالات امتحان را داده بودند که او روی ورق استنسیل بنویسد و همه را می دانست اما آخر سال دید که انگار ... انگار رفوزه شده است ..!!
باور کردم که گم شده ام
و کیست که مرا پیدا کند ...!!؟؟

اکبر درویش . از : ننویسندگی ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر