ای الهه ی غریب غمگین خویشاوند من
ای پرومته
اکنون که بانک عشق را در سینه دارم
اکنون که آتش خواستن را در خود گداخته دارم
اکنون که دوست میدارم
اکنون که تشنه ی عشق ورزی هستم
اگنون که میخواهم
اکنون که رنج خواستن را بر دوش دارم
اکنون که در هجوم گرگ ها بر میش ها
رخت چوپانی بر تن دارم
اکنون
چگونه باید زندگی کنم ؟
اکنون که خود را همسفر دوست داشتن کرده ام
ولی خود را تنهاتر مییابم
ای پرومته
اکنون که بانک عشق را در سینه دارم
اکنون که آتش خواستن را در خود گداخته دارم
اکنون که دوست میدارم
اکنون که تشنه ی عشق ورزی هستم
اگنون که میخواهم
اکنون که رنج خواستن را بر دوش دارم
اکنون که در هجوم گرگ ها بر میش ها
رخت چوپانی بر تن دارم
اکنون
چگونه باید زندگی کنم ؟
اکنون که خود را همسفر دوست داشتن کرده ام
ولی خود را تنهاتر مییابم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر