۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

ای مطرب پیر

ای مطرب پیر ,
امشب غم مرا ترانه کن
بخوان آواز اندوه را
بخوان شکستن کوه را
و از پای نیفتادن مرا ,
فسانه کن 

ای مطرب پیر ,
به بین موهای مرا
که مانند موهای تو سپید شده است
به بین قامت مرا
که در زیر بار این روزگار خمیده است
اما دلم ,
هنوز سرفراز
در جایگاه رفیع عشق ایستاده است
کنون عشق مرا ,
تو بر این شب سیاه تازیانه کن

ای مطرب پیر ,
ای خسته ی روزگار
امشب ,
در این سکوت قیرگون زندگی ,
فریاد بزن
آواز بخوان
- عشق را بهانه کن

آنگاه دلت را ,
در شور عشق این غریب
این خسته ی صلیب
با آواز خود دیوانه کن

ای مطرب پیر ,
کنون با تمام هستی ات بخوان
و مرا ,
که دیگر به درد آمده ام ,
که دیگر دست و پاهای آخر را می زنم ,
که راه نجات را بسته می بینم
که دل خود را خسته می بینم
تو با این دنیای خاکی بیگانه کن

ای مطرب پیر ,
امشب ,
- مرگ مرا ترانه کن
کنون که دیگر کاری از من ساخته نیست
کنون که دیگر بی هوده عمر را طی می کنم
اما ,
داستان مرا ,
که داستان جنگ و ستیز است ,
تو جاودانه کن .
تهران 23/7/1370

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر