۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

فصل بد یومن

فصل بد یومن 
*******
تند بادی در گرفت زندگیمو سیل برد
فصل بد یومنی بود صورتم سیلی خورد
شدم آواره در کوچه های وحشت
فصل بد یومنی بود فصل تلخ ظلمت
گونه هام سیلی خورد دل توی محبس مرد
من اسیر و مانده نفسمو خواری برد
ناتوان ایستادم خسته و بی همدرد
چهره ها را دیدم پر ز کین و نامرد
خنجر خونی بود توی دست یاران
از چه امید بستم من به این بی دردان ؟
آه ز پای افتادم دیگه هیچ راهی نیست
همه راه ها بسته ست رفتن حرفی واهی ست
فصل بد یومن من فصل مرگ عشق است
دل بی پیرایه م توی این فصل بشکست
از چه باز می خوانم این چنین پر ایمان
من نمی دانم خود آتشی هست در جان
فصل بد یومنی هست اما من می مانم
تا که شاید روزی باز شود زندانم
در حریق این فصل زندگیم از دست رفت
گر چه چون جبری بود دل من پابست رفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر