۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

فاحشه !!؟

زن ,
سرش را زیر پتو فرو برده بود
از شرم ؟
نمی دانم
اما گرسنگی از یک سو
و اندوه ...

چه سال هایی را با فقر سپری کرده بود

در اطاق کوچک دیگر ,
دختر جوانش ,
که در آغاز جوانی بیوه شده بود
در آغوش یک مرد ...

زن ,
به انتظار رفتن مرد
تا با پول تن فروشی ,
شامی را تهیه بیند
تا شکم خود و دختر و نوه اش را سیر کند

آن سو ,
طفل معصومی به خواب رفته بود
در تب می سوخت
و پول دوا و دکتر
رویایی که در سر زن می گذشت

دختر جوان ,
عریان در آغوش مرد
اسیر قفس فقر
مرد حریص و تشنه
در فکر لذت و حال
دختر جوان ,
به انتظار پایان این همآغوشی ...

زن ,
زیر لب می گفت :
چقدر طول کشیده است
شکم گرسنه اش فشار می آورد
و گاهی
صدای هق هق کودک بیمار
و مرد ,
که می خواست بیشتر به لذت برسد
و دختر جوان ,
در آغوش مرد
به عاقبت خود فکر می کرد

و فقر ,
اسب خود را پیش می راند
تا باز قربانی گیرد >

اکبر درویش . 12 آبان ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر