۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

سوره

آه , ...
با چه درد و اندوهی آن زمان خیلی دور
می گفتم زیر لب لبریز از حس غرور
هیچ باشد از آن تو هر چه هست از آن من
غم باشد شریک تو خوشبختی خزان من

روزها در کتاب من مردند و خاموش شدند
وسوسه های پوچ هم رفتند فراموش شدند
حال می گویم باز هم من نیمه ای از آن من
نیمه ای از آن تو باشد از سهم بودن

ای دریغا عشق تو پر کرده وجود من
هر واژه جون می گیره از تو در سرود من
پس آنی از آن من دیگرش برای تو
اندکی برای من باقیش برای تو

ای دلیل موندنم هستی ام بپای تو
عشق تو برای من زندگی م برای تو
هر چه هست از آن تو هیچ باشد از آن من
خوشبختی برای تو تو باشی جهان من

اکبر درویش . سال 1353 . تهران
از شعرهای نوزده سالگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر