۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

حکایت من !

حکایت من ,
حکایت کسی ست
که تمام عمرش را
صادقانه
عاشقانه
خدمت کرد
از خواسته های خود گذشت
و زندگی اش را ,
وقف خدمت به کسانی کرد
که هیچ کس آن ها را نمی دید
که نیازمند دوست داشتن بودند
که درک نمی شدند
نام و نان و مقام را
فدا کرد
تا در قلب ها خانه کند
اما به جرم خیانت
او را
برعکس
بر پشت الاغی سوار کردند
و در شهر چرخاندند
تا انگشت نمای خاص و عام شود
تا فرو ریزد
تا نابود شود
و تنها پسر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید
که پیکرهای ضعیف شان
مانع از آن بود
تا سینه ی خود را
در برابر سنگ هایی که پرتاب می شد
سپر کنند
و تنها دختر بچگانی فهمیدند که او راست می گوید
که قد کوتاهشان
مانع از آن بود
تا کاسه ی آبی را که آورده بودند
با عشق
به لب های داغمه بسته ی او
هدیه کنند !!

اکبر درویش . 10 آبان سال 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر