۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

آیه


یه صبح روشن و پاک توی بهاری زیبا
یه لحظه ی طلایی سرشار از عشق و رویا
زمین پراز شکوفه پر از تلاش بودن
پراز صدای خواستن تو را صدا زدم من
تو صادق و تو عاشق به داد من رسیدی
امید تازه ای تو به روح من دمیدی
تو بهترین نیازی ای چتر بودن من
یه سایه بون امنی همیشه گرم و روشن
تو آیه ای یه آیه به گوش خسته ی من
تو بهترین صدایی ترانه ی شکفتن
تو از هوای پاکی تو موسم بهاری
تو از قبیله ی عشق سرود بی قراری
تو مرهم یه زخمی زخمی که با من همراست
نبودن تو با من آخر عمر دنیاست

اکبر درویش . سال 1353
از شعرهای نوزده سالگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر