۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

رسول

تو فرستاده ی امید تو رسول قصه هامی
مثه یک سنگ صبوری تو عزیزترین پیامی
تو صدای خوب بارون قصد بارش یه ابری
به لطافت یه عشقی به صداقت یه صبری
تو امیدی تو نویدی تو پیام آشنایی
واسه من دلیل بودن مثه عشقی به رهایی
با تو زیبا می شه بودن همه سرشار پرستش
ای تبارت سوسن و یاس تویی لایق ستایش

تو فرستاده ی ایثار مثه شعرم بی ریایی
مثه پروازی به خواستن با من و من آشنایی
تو می دونی من چی می گم تو می دونی من چی می خوام
تو شهاب رستگاری چون سرودی روی لب هام
ای فرستاده ی عاشق ای رسول پاک و صادق
ای همه بود و نبودم نبض بودن شقایق
بودن تو همه عشقه واسه ی قلبی که تنهاست
بی تو من اگر که باشم زندگی م اسیر غم هاست

اکبر درویش . سال 1353 . تهران
از شعرهای 19 سالگی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر