۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

پدر سوخته چشات

از : همینجوری ها

به بین چشمات سقلمه می زنه هی
یه من می گه بنوش از جام من می
همینجوری آخه مست و خرابم
از این عشقی که با تو می کنم طی

عزیز چشمات چقدر شیطونی داره
منو تو دام خود زندونی داره
پدر سوخته آخه حالیش نمی شه
هزار تا کشته و قربونی داره

پدر سوخته نگاهت خیلی رنده
اگر چه خوشگل و ناز و لونده
تا میام تو چشات جایی بگیرم
در چشماتو مژگونت می بنده

چشات آتیش زده بر تار و پودم
به بین بدجوری سوزونده وجودم
طبیبا مرهمی بر درد من کو
گرفته گر همه بود و نبودم

چشات صیاده من آهوی دامم
دو تا چشمات منو کرده چه رامم
خودم صید توام خواهی نخواهی
اگر باور کنی دنیاس به کامم

توی چشمات مگر نیزه و سنگه
که دائم با نگاه من به جنگه
خودم کشته ی چشماتم عزیزم
رها کن تیر خود نیزه ت قشنگه

اکبر درویش . پاییز سال 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر