۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبه

درد دل هایی با آزادی

1_
چه فریب دهشت آوری
سال ها می پنداشتیم 
که آزادیم
اما در بند اسارت
عمر را
به سفر می رفتیم !

2_
حتی در اسارت
تنها اندیشه ی من
تو بودی
ای آزادی
با یاد تو زندگی می کردم
با رویای تو
و روزی را که
در آغوش تو
آرام خواهم گرفت .

3_
و انگار
هیچ گاه اینگونه آزاد نبودیم
که اکنون در اسارت
چون هیچ گاه چون اکنون
ارزش آزادی را
نمی دانستیم
و اگر آزاد نبودیم
اما آزادی
در درون مان رشد می کرد .

4_
و چه دروغ
در و دیوار حصارهای مان را
با نام آزادی رنگ زدند
و گفتند :
درود بر آزادی
اما
هر روز شاهد بودیم
که جوی های اسارت
سرخ تر می شد !

5_
متبرک باد
نام تو
ای آزادی
در سیاهچال های تاریک
در زندان ها
و در سحرگاهان مرگ
و خواهیم خواند تو را
هر روز
هر شب
وقتی که مرگ را دیدار می کنیم .

اکبر درویش
شعرهایی از سال 1360


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر