۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

بالشتم را بغل می کنم

بالشتم را
سخت بغل می گیرم
تا فراموش کنم
آغوش پدر را
دیری ست که زمین
از من گرفته است

بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
آغوش گرم مادر را
سال هاست که بی نصیب مانده ام

بالشتم را
محکم فشار می دهم
تا بغض فروداده ام را
کسی نشنود
تا فراموش کنم
هیچ آغوشی
جای امن من نیست
که تنها مانده ام
با بار اندوهی که بر دوش می کشم

بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
اما فراموش نمی شود
و باز من می مانم
و بالشتی که از گریه های من خیس می شود
که تنها سنگ صبور من است
که تنها آغوش امن من است

بالشتم را
محکم بغل می کنم
تنها او می داند
که چه درد عمیقی
در سینه ی من جای دارد

بالشتم را
سخت در آغوش می گیرم
بالشت خوب من

اکبر درویش . خرداد ماه سال 1350
از شعرهای شانزده سالگی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر