بالشتم را
سخت بغل می گیرم
تا فراموش کنم
آغوش پدر را
دیری ست که زمین
از من گرفته است
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
آغوش گرم مادر را
سال هاست که بی نصیب مانده ام
بالشتم را
محکم فشار می دهم
تا بغض فروداده ام را
کسی نشنود
تا فراموش کنم
هیچ آغوشی
جای امن من نیست
که تنها مانده ام
با بار اندوهی که بر دوش می کشم
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
اما فراموش نمی شود
و باز من می مانم
و بالشتی که از گریه های من خیس می شود
که تنها سنگ صبور من است
که تنها آغوش امن من است
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تنها او می داند
که چه درد عمیقی
در سینه ی من جای دارد
بالشتم را
سخت در آغوش می گیرم
بالشت خوب من
اکبر درویش . خرداد ماه سال 1350
از شعرهای شانزده سالگی
سخت بغل می گیرم
تا فراموش کنم
آغوش پدر را
دیری ست که زمین
از من گرفته است
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
آغوش گرم مادر را
سال هاست که بی نصیب مانده ام
بالشتم را
محکم فشار می دهم
تا بغض فروداده ام را
کسی نشنود
تا فراموش کنم
هیچ آغوشی
جای امن من نیست
که تنها مانده ام
با بار اندوهی که بر دوش می کشم
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تا فراموش کنم
اما فراموش نمی شود
و باز من می مانم
و بالشتی که از گریه های من خیس می شود
که تنها سنگ صبور من است
که تنها آغوش امن من است
بالشتم را
محکم بغل می کنم
تنها او می داند
که چه درد عمیقی
در سینه ی من جای دارد
بالشتم را
سخت در آغوش می گیرم
بالشت خوب من
اکبر درویش . خرداد ماه سال 1350
از شعرهای شانزده سالگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر