خاموش ماندیم
لب فرو بستیم
و گفتنی ها
چون بغضی ,
راه گلو را بست
تا خفقان ...
اکنون
درون خود را بنگریم !
در درون من ,
گفتنی ها
هر لحظه ,
هجوم می آورند
تا مرز انفجار...
از درون ویران می شوم
و نگاه خیره ی من
در سکوت نظاره می کند
لحظه ها را
تا کدامین لحظه
این بلندترین و رساترین فریاد
گوش دنیا را کر خواهد کرد
تا مرگ
این آخرین منتظر ایستاده در پشت در ...
خواهم گفت
مرگ در کمین نشسته است
و چشم های من
لحظه شماری را
دیرگاهی ست که فرا گرفته اند .
اکبر درویش . شهریور ماه سال 1385
لب فرو بستیم
و گفتنی ها
چون بغضی ,
راه گلو را بست
تا خفقان ...
اکنون
درون خود را بنگریم !
در درون من ,
گفتنی ها
هر لحظه ,
هجوم می آورند
تا مرز انفجار...
از درون ویران می شوم
و نگاه خیره ی من
در سکوت نظاره می کند
لحظه ها را
تا کدامین لحظه
این بلندترین و رساترین فریاد
گوش دنیا را کر خواهد کرد
تا مرگ
این آخرین منتظر ایستاده در پشت در ...
خواهم گفت
مرگ در کمین نشسته است
و چشم های من
لحظه شماری را
دیرگاهی ست که فرا گرفته اند .
اکبر درویش . شهریور ماه سال 1385
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر