دور از تو
در این حصار اندوه
وقتی که تمام روزنه ها دیوار شده است ,
تنها مرا رویایی مانده است
رویایی دور
از تو
که روزگاری دنیای شاد کودکی مرا
آذین می بستی
که بر بودن من
می تابیدی
تا باورکنم که پایان هر شب سیاه
سپید است
و چه روزگارانی که
با رویای تو
زیستن من رنگ روشنی می گرفت
و دوستت می داشتم
اکنون ,
دنیای این روزهای من
زندانی شده است
که حتی رویاهایم را
به مسلخ می برد
تا همه چیز ,
به قربانی شدن سلام گوید
و دل من
که در حریم رویاهای سبز خود
حال و هوایی داشت
طعم بن بست را
با افول رویاهای خود
لاجرعه سر کشد .
اکبر درویش . 20 آبان ماه سال 1392
در این حصار اندوه
وقتی که تمام روزنه ها دیوار شده است ,
تنها مرا رویایی مانده است
رویایی دور
از تو
که روزگاری دنیای شاد کودکی مرا
آذین می بستی
که بر بودن من
می تابیدی
تا باورکنم که پایان هر شب سیاه
سپید است
و چه روزگارانی که
با رویای تو
زیستن من رنگ روشنی می گرفت
و دوستت می داشتم
اکنون ,
دنیای این روزهای من
زندانی شده است
که حتی رویاهایم را
به مسلخ می برد
تا همه چیز ,
به قربانی شدن سلام گوید
و دل من
که در حریم رویاهای سبز خود
حال و هوایی داشت
طعم بن بست را
با افول رویاهای خود
لاجرعه سر کشد .
اکبر درویش . 20 آبان ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر