چرا توقف کنم
زمین به دور خورشید می چرخد
روز می آید
شب می رود
و قطره های آب رود
به دریا می پیوندد
هیچ فصلی ماندنی نیست
بعد از هر زمستان ,
دوباره بهار
ترانه ی آغاز می خواند
این را جوانه هایی می گویند
که برتن خشک درختان سبز می شوند
و شکوفه هایی
که به گل می نشینند
تا میوه شدن را
در زیر آفتاب گرم تابستان
تجربه کنند
چرا توقف کنم
روزها با شتاب می آیند و می روند
مرگ ماندنی نیست
هر درختی که بر زمین می افتد
جای خود را به نهال هایی می دهد
که در آرزوی رشد
سر به سوی آسمان بر می دارند
خورشید همیشه هست
پشت تمام شب های تکراری
که زوال را باور ندارند
و زندگی جاری ست
این را پروانه هایی می گویند
که پیله های خود را شکافته اند
تا پرواز را
در آسمان روشن
به سرود بگذارند
چرا توقف کنم
زندگی جاری ست
زندگی جاری ست
این را من از آن رود کوچک آموختم
که در گودال خود نماند
تا راکد شود
و رفت
و رفت
تا دریا را زیارت کند
اکبر درویش . 24 بهمن سال 1380
مصادف با سالروز مرگ جاودانه فروغ فرخ زاد
زمین به دور خورشید می چرخد
روز می آید
شب می رود
و قطره های آب رود
به دریا می پیوندد
هیچ فصلی ماندنی نیست
بعد از هر زمستان ,
دوباره بهار
ترانه ی آغاز می خواند
این را جوانه هایی می گویند
که برتن خشک درختان سبز می شوند
و شکوفه هایی
که به گل می نشینند
تا میوه شدن را
در زیر آفتاب گرم تابستان
تجربه کنند
چرا توقف کنم
روزها با شتاب می آیند و می روند
مرگ ماندنی نیست
هر درختی که بر زمین می افتد
جای خود را به نهال هایی می دهد
که در آرزوی رشد
سر به سوی آسمان بر می دارند
خورشید همیشه هست
پشت تمام شب های تکراری
که زوال را باور ندارند
و زندگی جاری ست
این را پروانه هایی می گویند
که پیله های خود را شکافته اند
تا پرواز را
در آسمان روشن
به سرود بگذارند
چرا توقف کنم
زندگی جاری ست
زندگی جاری ست
این را من از آن رود کوچک آموختم
که در گودال خود نماند
تا راکد شود
و رفت
و رفت
تا دریا را زیارت کند
اکبر درویش . 24 بهمن سال 1380
مصادف با سالروز مرگ جاودانه فروغ فرخ زاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر