ننویسندگی :
حرف هایی هست که نمی شود گفت
احساس هایی هست که نمی شود بیان کرد
و خواستن هایی هست که نمی شود خواست
و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
من لبریز و سرشارم از حرف های گفتنی ... حرف های خوب شنفتنی ... اما گاهی احساس می کنم که شاید با گفتن بزرگترین خیانت را می کنم . ... و ... سکوت می کنم
با کدام مخاطب آشنایی باید حرف های عزیز و دردانه را گفت !؟
حرف های زیبایی که از دلی زیبا و دردمند و عاشق , از دلی پاک و صاف و زلال بیرون می آید را باید فقط گوش هایی بشنوند که معنی زیبایی را می فهمند , پاکی را ستایش می کنند , زلالی را درک می کنند , عشق را می شناسند , می توانند دوست بدارند و می شود دوستشان داشت .
من سال ها با نگاه حرف زده ام با نگاه خوانده ام با نگاه شنیده ام و با نگاه زندگی کرده ام و بغض خسته ام را در خفقان گلویم فرو داده ام و اگر سکوت کرده ام , همیشه با سکوت نیز گفته ام و چه فریادها که با سکوت کشیده ام .
من سال ها با نوازش های مرموز ناشناخته ای و سکوت شگفت آور پر رمز و رازی حرف هایم را گفته ام تا حرف های ناز و عزیز دردانه ام را هر کسی نشنود .
من سال ها حرف های گلویم را , بغضم را , عشقم را , دوست داشتنم را , خواستنم را , و ... و ... و ... همه را شعر و سرود کرده ام چون می دانم این حرف ها را فقط باید دلی بشنود که زیبا باشد . آن چنان زیبا که نشاید گفت ... آن چنان عزیز که نباید گفت ...
این جاست که می گویم هر گفته را مخاطبی لازم است که بفهمد که حس کند که بنوشد ... گفتم بنوشد ؟ آری ! جام زهری است که باید نوشید و از سکر آن به شعف آمد و غرق شد و در حال غرق شدن , یکباره از میان گرداب ها و مرداب ها بیرون آمد و فریاد کرد زندگی را ... از نو بودن را ... از نو شدن را ...
حرف هایی هست که نمی شود گفت
احساس هایی هست که نمی شود بیان کرد
و خواستن هایی هست که نمی شود خواست
و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
اکبر درویش
حرف هایی هست که نمی شود گفت
احساس هایی هست که نمی شود بیان کرد
و خواستن هایی هست که نمی شود خواست
و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
من لبریز و سرشارم از حرف های گفتنی ... حرف های خوب شنفتنی ... اما گاهی احساس می کنم که شاید با گفتن بزرگترین خیانت را می کنم . ... و ... سکوت می کنم
با کدام مخاطب آشنایی باید حرف های عزیز و دردانه را گفت !؟
حرف های زیبایی که از دلی زیبا و دردمند و عاشق , از دلی پاک و صاف و زلال بیرون می آید را باید فقط گوش هایی بشنوند که معنی زیبایی را می فهمند , پاکی را ستایش می کنند , زلالی را درک می کنند , عشق را می شناسند , می توانند دوست بدارند و می شود دوستشان داشت .
من سال ها با نگاه حرف زده ام با نگاه خوانده ام با نگاه شنیده ام و با نگاه زندگی کرده ام و بغض خسته ام را در خفقان گلویم فرو داده ام و اگر سکوت کرده ام , همیشه با سکوت نیز گفته ام و چه فریادها که با سکوت کشیده ام .
من سال ها با نوازش های مرموز ناشناخته ای و سکوت شگفت آور پر رمز و رازی حرف هایم را گفته ام تا حرف های ناز و عزیز دردانه ام را هر کسی نشنود .
من سال ها حرف های گلویم را , بغضم را , عشقم را , دوست داشتنم را , خواستنم را , و ... و ... و ... همه را شعر و سرود کرده ام چون می دانم این حرف ها را فقط باید دلی بشنود که زیبا باشد . آن چنان زیبا که نشاید گفت ... آن چنان عزیز که نباید گفت ...
این جاست که می گویم هر گفته را مخاطبی لازم است که بفهمد که حس کند که بنوشد ... گفتم بنوشد ؟ آری ! جام زهری است که باید نوشید و از سکر آن به شعف آمد و غرق شد و در حال غرق شدن , یکباره از میان گرداب ها و مرداب ها بیرون آمد و فریاد کرد زندگی را ... از نو بودن را ... از نو شدن را ...
حرف هایی هست که نمی شود گفت
احساس هایی هست که نمی شود بیان کرد
و خواستن هایی هست که نمی شود خواست
و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
اکبر درویش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر