۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

خسته از خواب

خواب من را تو بگیر دیگه از خواب خسته ام
عمریه به صبح شدن چشم امید بسته ام
دیگه من دوست ندارم میون خواب سر کنم
من می خوام پر بگیرم تا به صبح سفر کنم

دیگه بسه موندنم توی این حصار خواب
توی این روزنه ای که نمیاد آفتاب
دیگه تا کی سر کنم تو شب تاریک درد
ببازم به هیچ و پوچ میون این شب سرد
آرزوم باشه که مرگ بیاد از راه برسه
با همه وجود خود به تنم دست بکشه

خواب من را تو بگیر دیگه از خواب خسته ام
عمریه به صبح شدن چشم امید بسته ام
دیگه نیست صبر و قرار توی این شب های سرد
که تمام هستی مو کرده پر از غم و درد

دیگه بسه زندگی توی خواب بی تمام
من می خوام از خواب پاشم توی روشنی بیام
من می خوام بیدار بشم از تو این شب های پیر
که با نیرنگ و فریب منو ساخته است اسیر
چرا باید آرزوم باشه مرگ از راه بیاد
دل من از دل خواب صبح روشن را می خواد

اکبر درویش . سال 1366

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر