۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

چشم بسته

چشم بسته ,
دست های خود را ,
مشتاقانه
به دست کدام نابینایی دادیم
تا شب ,
روشن باشد
تا سلامت ,
بگذریم
از این طویل جاده ی بس تاریک
بس نامعلوم ...
امیدهای مان را ,
رویاهای مان را ,
خواب های مان را ,
به دست تعبیر ...
فرجامی ,
خواستیم
بس زیبا
روزهایی ,
خواستیم
بس آرام
با شوق
با ذوق
راه افتادیم
تا پرنده باشیم
آزاد
در فضای وسیع آسمان
تا شقایق ,
بهار دشت هامان
تا عشق ,
سرود دل های مان
خواستیم
با دل و جان
خواستیم
با تمام امید
خواستیم
خواستیم
اما ,
نشد
نشد که نشد
که در ته بن بست ,
از پای افتادیم
و ضجورانه
دلتنگ
همه از درون
در سرود شامگاه
ندامت های مان را
شکست های مان را
خواندیم
و اعتراف کردیم
غمگنانه
که به بیراهه رفته ایم .

چشم بسته ,
دست های خود را ,
مشتاقانه
به دست کدام نابینایی دادیم
که به چاه افتادیم !؟

اکبر درویش . 14 شهریور ماه 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر