۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

خود او آمد

" خود او آمد "
شاید به گونه ای دیگر ادامه ای بر " آمد "

عشق و آرزو آمد
آن یار نکو آمد
آن فرشته خو آمد ... آمد ... آمد ...
مستم ز هوای او
جانم به فدای او
آری خود او آمد ... آمد ... آمد ... آمد ...

از پرتو حسن او دنیا شده چون گلشن
من خاک رهش باشم دلباخته ی آن رهزن
بیگانه شدم از خود تا من توی او گردم
در پیش قدم هایش چون برزن و کو گردم
آن ماه عیان آمد آن لطف جهان آمد
آن عمر ز تن رفته انگار که به جان آمد

آن باده ی خاص آمد
آن نقل خلاص آمد
آن نغمه ی هو آمد ... آمد ... آمد ...
جانم که به کف آمد
این دل به شعف آمد
آری خود او آمد ... آمد ... آمد ... آمد ...

ای قبله ی کیش عشق تکبیر تو می گویم
من زائر تو هستم عشق تو همی جویم
آتش تو بزن بر من من سردم و داغم کن
من زردم و سبزم کن من خشکم و باغم کن
آن ماه عیان آمد آن لطف جهان آمد
آن عمر ز تن رفته آنگار که به جان آمد

آن وقت نماز آمد
آن راز و نیاز آمد
آن می به سبو آمد ... آمد ... آمد ...
او شد سایه سار من
دلداده و یار من
آری خود او آمد ... آمد ... آمد ... آمد ...

اکبر درویش . شهریور ماه سال 1392


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر