مشق های خط خورده ام
در جلوی چشمانم ,
در یک صف ایستاده ,
رژه می روند
یادم می آید
دیگر دست هایم نمی نوشتند
ترس هایم می نوشتند !
در جلوی چشمانم ,
در یک صف ایستاده ,
رژه می روند
یادم می آید
دیگر دست هایم نمی نوشتند
ترس هایم می نوشتند !
و این ترس ها ,
بزرگ شد ... بزرگ شد ... بزرگ شد ...
تا بزرگ شدیم
بزرگ شد ... بزرگ شد ... بزرگ شد ...
تا بزرگ شدیم
یادم نیست
اولین سیلی را ,
از معلم خوردم
در خانه خوردم
یا در کوچه و خیابان !؟
اما گونه ام آن چنان سرخ شد
که هنوز وقتی می ترسم ,
سرخ و سفید می شوم
و عرق می کنم !
اولین سیلی را ,
از معلم خوردم
در خانه خوردم
یا در کوچه و خیابان !؟
اما گونه ام آن چنان سرخ شد
که هنوز وقتی می ترسم ,
سرخ و سفید می شوم
و عرق می کنم !
بعد از آن ,
به جای بوسه ی مادر ,
سیلی های روزگار بر گونه ام نشست
و جای دست نوازش پدر ,
هر دست که دستانم را گرفت
مرا به زمین انداخت
به جای بوسه ی مادر ,
سیلی های روزگار بر گونه ام نشست
و جای دست نوازش پدر ,
هر دست که دستانم را گرفت
مرا به زمین انداخت
و آن چنان دست ها به من هجوم آوردند
که انگار ,
پروانه ای را در لای کتاب
به صلیب می کشند !
که انگار ,
پروانه ای را در لای کتاب
به صلیب می کشند !
و این ترس ها ,
آن چنان بزرگ شد
آن چنان بزرگ شد
تا تمام دنیای مرا فرا گرفت !
آن چنان بزرگ شد
آن چنان بزرگ شد
تا تمام دنیای مرا فرا گرفت !
از نگاه همه می گریختم
تا یاد بگیرم
اعتماد چیز خوبی نیست
و وقتی دست هایت را
به دست کسی می دهی ,
باید به انتظار فاجعه بنشینی
تا یاد بگیرم
اعتماد چیز خوبی نیست
و وقتی دست هایت را
به دست کسی می دهی ,
باید به انتظار فاجعه بنشینی
چه می گویم !؟
انگار دفترچه ی خاطراتم ورق می خورد
دفتری که دیگر ورق هایش ,
زرد و پوسیده شده است
اما دردی که از آن روزها
در حافظه ی من نشست ,
آن چنان رشد کرد
که دنیای مرا شخم زد
و من همه جا دیدم
که بذرهای ترس از هر گوشه جوانه می زند
انگار دفترچه ی خاطراتم ورق می خورد
دفتری که دیگر ورق هایش ,
زرد و پوسیده شده است
اما دردی که از آن روزها
در حافظه ی من نشست ,
آن چنان رشد کرد
که دنیای مرا شخم زد
و من همه جا دیدم
که بذرهای ترس از هر گوشه جوانه می زند
ما را ترساندند
تا ساکت باشیم
تا حرف نزنیم
تا گوشه ای کز کنیم
و همه ی عقده ها را
در خود تلنبار سازیم
و ما با ترس های مان زندگی کردیم
و بزرگ شدیم
تا ساکت باشیم
تا حرف نزنیم
تا گوشه ای کز کنیم
و همه ی عقده ها را
در خود تلنبار سازیم
و ما با ترس های مان زندگی کردیم
و بزرگ شدیم
گوش شنونده نبود
تنها زبان هایی بودند
که یکسره به نصیحت گشوده می شدند
و آن چنان ما را ,
به زیر رگبار کلمات می گرفتند
که می خواستیم استفراغ کنیم
تنها زبان هایی بودند
که یکسره به نصیحت گشوده می شدند
و آن چنان ما را ,
به زیر رگبار کلمات می گرفتند
که می خواستیم استفراغ کنیم
این اولین تجاوز بود
که از بالا ,
به ما نگاه کردند !!
که از بالا ,
به ما نگاه کردند !!
به ما بارها وحشیانه تجاوز شد
بی آن که بتوانیم
از خود دفاع کنیم
یا از عمیق درد فریاد بکشیم
تنها سکوت کردیم
ترسیدیم
و در خود فرو ریختیم
بی آن که بتوانیم
از خود دفاع کنیم
یا از عمیق درد فریاد بکشیم
تنها سکوت کردیم
ترسیدیم
و در خود فرو ریختیم
ما در زیر دست و پاهایی له شدیم
که احساس ناجی گری ,
تمام فکر و ذکر کورشان را پر کرده بود
که احساس ناجی گری ,
تمام فکر و ذکر کورشان را پر کرده بود
هنوز آن اولین بار
که فلک شدم را ,
از خاطر نبرده ام
ببین بعد از این همه سال
هنوز می لنگم
هنوز نمی توانم خوب و درست راه بروم
اینگونه بود
که راه درست و غلط را نتوانستم بفهمم
و هر گاه به راه افتادم
در راه افتادم !!
که فلک شدم را ,
از خاطر نبرده ام
ببین بعد از این همه سال
هنوز می لنگم
هنوز نمی توانم خوب و درست راه بروم
اینگونه بود
که راه درست و غلط را نتوانستم بفهمم
و هر گاه به راه افتادم
در راه افتادم !!
ما فقط می ترسیدیم
تا خودارضائی دیگران را
آلت فعل باشیم !
تا خودارضائی دیگران را
آلت فعل باشیم !
مشق های خط خورده ام را ,
که از جلوی چشمانم رژه می روند
نگاه می کنم
ما را مانند مشق های مان ,
خط خطی کردند
تا سر از میان خط ها در نیاوریم
و نپرسیم
چرا باید از خدا ترسید
چرا باید از معلم حساب برد
چرا باید از پدر ترسید
چرا باید از دیگران وحشت داشت !؟
که از جلوی چشمانم رژه می روند
نگاه می کنم
ما را مانند مشق های مان ,
خط خطی کردند
تا سر از میان خط ها در نیاوریم
و نپرسیم
چرا باید از خدا ترسید
چرا باید از معلم حساب برد
چرا باید از پدر ترسید
چرا باید از دیگران وحشت داشت !؟
و عشق ,
و محبت ,
در کجای کتاب های درسی جا دارد !؟
و محبت ,
در کجای کتاب های درسی جا دارد !؟
این گونه بود که به دنبال هر هواری به راه افتادیم
تا سرگردانی مان را ,
تا ناامیدی مان را ,
از چاله ها در آوریم
و در چاه بیندازیم
تا سرگردانی مان را ,
تا ناامیدی مان را ,
از چاله ها در آوریم
و در چاه بیندازیم
مشق های خط خورده ام را ,
پاره پاره می کنم
کاش می توانستیم
ترس های پابرجا مانده ی کودکی را
پاره کنیم
و به دوری بیندازیم !!
پاره پاره می کنم
کاش می توانستیم
ترس های پابرجا مانده ی کودکی را
پاره کنیم
و به دوری بیندازیم !!
اکبر درویش . 30 دی ماه سال 1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر