۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

می توانم بگویم !؟

می توانم بگویم :
- تنهاترین موجود روی زمین هستم !؟
می توانم بگویم :
- خود جزیره بودن ,
عظیم ترین درد کوله ی زیستن من است !؟
می توانم بگویم :
- تمام دردهای هستی ,
در پیش پاهای من بسته شده است !؟
کاش ,
تنها با مرگ میعاد داشتم
و دل بی تاب من ,
به مرقد او دست می کشید .
می توانم بگویم :
- حتی خدا هم مرا به خود وانهاده است !؟
این اضطراب است
این دلهره است
این است که هر دم دغدغه ,
در باغ دلم گل می دهد !
من را بگو چه ساده بودم
که خیال می کردم :
- انسان ,
این قدرت مطلق هستی ,
آزاد آفریده شده است
تا خود راه خود را انتخاب کند
و دریغا ,
دیدم که انسان نیست که انتخاب می کند
که جبر ,
اختیار را از انسان گرفته است
و تحمیل است که هردم برمی گزیند .
این سخت است
این دشوار است
این است که خود را ,
هر لحظه تنهاتر در سرداب زمین ,
احساس می کنم !
می توانم بگویم :
- حتی مرگ هم مرا از خویش رانده است !؟
اکبر درویش . 3 خرداد ماه سال 1367

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر