۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

خرابکار !!

تلفن را بر می دارم ,
شماره ی صد و فلان را می گیرم ,
اعتراف می کنم :
من یک خرابکار هستم
بیایید به جرم خیانت مرا بگیرید
دستبند بزنید
و به زندان بیندازید
من لایق شدیدترین شکنجه های قرون وسطایی هستم
ناخن هایم را بکشید
و روزها و ماه ها و سال ها مرا ,
در سلول انفرادی نگه دارید
اگر اعتصاب غذا کردم ,
هیچ اهمیت ندهید
که هر شکنجه ای ,
حق من است
حتی می توانید در یک سحرگاه نیمه روشن ,
مرا به جوخه ی اعدام بسپارید
و یا به دار آویزید !
- البته ,
اعدام مصنوعی ,
بیشتر می تواند مرا به اعتراف وادارد
می توانید از تیرهای مشقی استفاده کنید
و مرا بترسانید
اینجوری زودتر خورد می شوم
و به زبان می آیم -
راستی ,
جرمم ؟؟
من ته سیگارم را در خیابان انداخته ام
و آدامس بادکنکی ام را
هی باد کرده ام و هی ترکانده ام
و در آخر ,
آن را به زیر نیمکت مترو چسبانده ام
و در ماه مبارک رمضان ,
یواشکی در یک خیابان خلوت ,
شیر کاکائو را با کیک خورده ام
چند بار هم ,
خلط سینه ام را ,
روی زمین انداخته ام
و جلوی سرفه هایم را نگرفته ام
و از این ها بدتر :
یک روز که شدیدا تحت فشار بودم
کلیه ام درد گرفته بود
در یک کوچه ی بن بست ,
دقیقا در جایی که نوشته شده بود :
لعنت خدا بر پدر و مادر کسی که اینجا بشاشد
ایستاده شاشیده ام
هر چند نوشته ام مرگ بر آمریقا !
و حتی به نوشته ی روی دیوار
از روی تمسخر خندیده ام
آیا باز هم باید اعتراف کنم ؟
آری ,
من ,
به کسی که از من آدرسی را پرسیده بود ,
به جای این که بگویم :
مستقیم برو
خیابان انحرافی ای را نشانش داده ام
و به کسی که باید از خیابان دست راستی می رفت
گفته ام خیابان دست چپ هم زیباست
یک بار هم ,
شاهد بودم که مرد معتادی ,
صندوق صدقات را با سیم خالی می کرد
لبخندی به او تحویل دادم
و با خودم گفتم :
دمش گرم
چقدر حرفه ای عمل می کند !!
آیا باز هم اعتراف کنم !؟
اگر می شود کمی آهسته تر بزنید
تمام پشتم سیاه شده است
شیشه ی خانه ی حاج خلیفه را من نشکسته ام
من فقط یک روز که می خواستم تکه ای گوشت را
برای گربه ای بیچاره بیندازم ,
او فکر کرد سنگ است و فرار کرد
و هرگاه کبریت را روشن کرده ام
فقط خواسته ام با آن سیگار خود را آتش بزنم
نه احتکارها کار من بوده است
و نه در اختلاس های چند هزار میلیاردی دستی داشته ام
و نه اصلا رابطه ای با آقای " پ . ن . پ " داشته ام
من هنوز برای خرج خودم مانده ام
باور نمی کنید !؟
استعلام چک های برگشتی مرا از بانگ بگیرید
نگاهی هم به جیب من بیندازید
شپش های ته جیب من ,
هنوز دارند نسیه قمار می کنند
من حتی عرضه ندارم
لواشک های اصغر آقا ,
بقال سر کوچه را بدزدم
و یا بدهی ام را
به ساندویچی قنبر نپردازم
راستی ,
اگر هم پیاده در خیابان ها قدم می زنم
راه پیمایی نیست
از نداشتن پول تاکسی است که پیاده راه می روم
هرگاه هم پلیس به من اشاره می کند
سر جای خود میخکوب می شوم
و حاضرم در هر مصاحبه ی تلویزیونی اعلام کنم
من در غیبت کردن های خانواده شرکت داشتم
و یک بار هم گفته ام
دماغ مدیر عامل شرکت ساتکا
زیادی بزرگ است
در آفساید است
و پسر رئیس اداره ی محاصرات
مانند یک دختر خوشگل و زیباست !
ببخشید
غیر از این حرف دیگری ندارم
و قبول دارم کارهایی که کرده ام
خیانت به ملک و مملکت بوده است
حکم اعدام خود را می پذیرم
و نیازی هم به دادگاه تجدید نظر نیست
لطفا ,
چشم های مرا ببندید
مرا سینه ی دیوار قرار دهید
و جوخه ,
آماده ,
شلیک ..........
اکبر درویش . 18 دی ماه سال 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر