۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

داستان هبوط

 


.

از دست نوشته های :
( در سایه ی ارتداد )

چیست این داستان شیطان
سیب کدام است
افسانه ی گندم چیست
اگر میوه ی ممنوعه بود
سیب
چرا در زمین ،
این همه درخت سیب روئیده است
اگر منع شده بود
خوردن گندم
پس چرا نان هر روزه ی ماست گندم !؟

این توهمات ذهنی را
و این تخیلات فکری را ،
به دور بیندازید
داستان را بد حکایت کرده اند
خدا دوست می داشت
چون فرشتگان دیگر ،
ما نیز ،
بله قربان گو باشیم
به به بگوئیم و هورا بکشیم
او موجوداتی فرمانبردار می خواست
می خواست بی هیچ پرسشی ،
هر چه او می گوید
هر چه او می خواهد ،
ما تائید کنیم و برایش کف بزنیم
و اما ما ،
نه بله قربان گو بودیم
نه فرمانبردار
ما برای هر کار ،
به دنبال دلیل و برهان بودیم
برای هر عمل به دنبال منطق می گشتیم
ما چون فرشتگان دیگر ،
بارها و بارها
هر روز ،
او راسپاس نمی گفتیم
و چون حیواناتی رام ،
در آغل او نبودیم
ما در پی آزادی بودیم
و عشق را شناختیم
چشمان خود را باز کردیم
تا لبریز از آگاهی شویم
عصیان ما ،
طغیان ما ،
علیه بندگی بود
شورش بر ضد بردگی بود
چون آزادی را انتخاب کرده بودیم
این بود که خشم خدا را بر ضد ما برانگیخت
از ما ناامید و مایوس شد
و ما را تبعید کرد
به این زمین
که می اندیشید جهنمی سوزان بیش نیست

این داستان هبوط ما بود

اما کنون ،
رسالت ما این است
که دست در دست هم بگذاریم
و در سایه ی وحدت
با اتحاد و یکدلی ،
این دوزخ پلید را ،
زیبا و سرسبز و خرم سازیم
تا بهشت گمشده ی خود را ،
در همین زمین بنا سازیم

اکبر درویش . تابستان ۱۴۰۱

#akbar#darvish
#akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_#شعر #شعر_اجتماعی #شعر_زمانه #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_نو #شعر_روز #شعر_معاصر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر